پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ای دوست به آوای بهاری دلمان را بنوازبر چنگ و به زخمه ی دل ریش بسازباغ دلم از ساز تو لبریز گل استخوش آمدی و ماه گل روی تو سبزفیروزه سمیعی...
گرچه پیرم ناز نازان، کیمیا آورده ایبهرِ دردِ عاشقان امشب دوا آورده ایبرگ و باری نیست، زخمِ دل نمی گردد رفوحالیا که آمدی جانی مرا آورده ایدر رَهِ دل دادگی عمرم فنا شد، عیب نیست آمدی خوش آمدی آری صفا آورده ای آمدم با یک دل لرزان کنار پنجره گریه کردم، آمدی اما عصا آورده ای چون کویری تشنه ام، ای جانِ دل با من بگو آیتی آورده ای بهرِ شفا آورده ای آن قدر محو شکر ریز لبانت گشته ام من نفهمیدم چرا با خود چه ها آورده ای!س...
سپید روشنتو که می آییچه روشن میشود این سویه چشمانمو لبخندی که در کنج دلم لرزان صدایت میکندجانم...خوش آمدیو من نامت را «سپید روشن»گذاشتم...
از آمدنت به کنج دل خرسندم لبریز توام،لبالب از لبخندم خوب است قدم به چشم من بگذاری ای عشق !خوش آمدی ،ارادتمندم...
می خواستم شعری بخوانم، خوش آمدی!امید من! آرامِ جانم! خوش آمدی!دلگیر از نامهربانی ست، بغض منبنشین کنارم، مهربانم! خوش آمدی... 🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
آمدیآنگاه که رسیدجانم به خط فقربه هر حالگذشته ها گذشتهخوش آمدی...
ای دوست! دیر آمدی ولی خوش آمدی..!...
جمعه جانبه دلگیریهایِ امروزمان خوش آمدی،به کِش مَکِش های درونیمان،به زیر بار نرفتن های دلتنگیمان،به امروزمان خوش آمدی،ما جز تو دیواری کوتاه تر پیدا نکردیمکه دلتنگی هایمان را روی لحظه هایت بتکانیم و خوشحال باشیمچون تو هستی حالمان دگرگون شده،تو ولی آرام باش،اصلَن به ما توجهی نکن،ما عادت داریم تقصیر را، خیلی شیک از خودمان برمیداریم،به تنِ دیگر میپوشانیم،ولی همه مان میدانیم،که تو خوب ترین روزِ خداییفرگل مشتاقی...
پاییزفصلِ سقوطِ اشک ها استفصلِ سنجاقِ دلتنگی به برگفصلِ دلهره آورِ بادهافصلِ بیقراری هایِ پی در پیفصلِ قدم های بی هدففصلِ پیش آمدِ اندیشه هایِ تلخفصلِ بی خوابیِ شومِ شب هایِ بلندفصلِ کهنه یِ تپش هایِ بی درنگفصلِ قصه هایِ ناتمامفصلِ لالایی ِ آرزوبه فصلِ دلتنگیِ منخوش آمدی...
جمعه جانبه دلگیریهایِ امروزمان خوش آمدی,به کِش مَکِش های درونیمان,به زیر بار نرفتن های دلتنگیمان,به امروزمان خوش آمدی,ما جز تو دیواری کوتاه تر پیدا نکردیمکه دلتنگی هایمان را روی لحظه هایت بتکانیم و خوشحال باشیمچون تو هستی حالمان دگرگون شده,تو ولی آرام باش,اصلَن به ما توجهی نکن,ما عادت داریم تقصیر را, خیلی شیک از خودمان برمیداریم,به تنِ دیگر میپوشانیم,ولی همه مان میدانیم,که تو خوب ترین روزِ خدایی...
به آفتاب احتیاج داشتم ...احتیاج داشتم به دمیدن صبحتا بیدار شوم از کابوسخوش آمدی!روزگار غمانگیزی داشتم بی توپردهی پنجرهام از ابر بودهر شببا گریه به خواب می رفتمو کشتی هادر بالشِ من غرق میشدند..!...
تنهایی عمیق به قلبم خوش آمدیای درد ای رفیق به قلبم خوش آمدی...
از راه گم شدم که به راهم بیاوریبنشین قضاوتم کن! از این پس تو داوری!بگذار تا نقاب تو را دربیاورمتو، از خودم به گریه ی من مبتلا تریروح توام! کبود و شکسته، غریب و سخترنج توام! نزول عذابی سراسریمن انکسار روح توام در مقام شعر...بی یار، بی قرار، نه عشقی، نه باوری!در انتظار دیدن دنیا بدون جنگدر جست و جوی یک سر سوزن برابریاز عدل قصه مانده و از دوستی جنوندر چاه گم شده ست رسوم برادریای...
من تو رو از پری دریا گرفتمتو رو از عطر خوش گلها گرفتمدر جواب اون همه دعا و خواهشهدیه ای هستی که از خدا گرفتمای همه شیرینی رویا . تو رو مناز نسیم اونور ابرا گرفتمخوش آمدی به خانه دلخوش آمدی . خوش آمدیباغ از تو شد ویرانه دلخوش آمدی . خوش آمدیخوش آمدی…روز تولد تو ستاره ها دمیدنپرستوهای عاشق به خونشون رسیدنروز تولد تو بخت من از راه رسیدنیمه جونی . جون گرفت . تشنه . به دریا رسیدتکرار حرفای منی مثل سرود زندگیعشقت شده برا...
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبودمنت گذاشتی به سر ما خوش آمدی...
صبح میشود و من از پشت پلک های خواب تو را میبینمکه به تماشای خورشید ایستاده ایچشم باز میکنم به تماشای توبه امروزم خوش آمدی ... مولایی️️️...
آیدای خودم، آیدای احمد.شریک سرنوشت و رفیق راه من!به خانه ی عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشم های من! از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانه ی من آوردی.- سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی.- زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانه ی من آوردی. از شوق اشک می ریزم. دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کنند، اما در همه ی چشم انداز اندیشه و ...
صبح میشود و من از پشت پلک های خواب تو را میبینمکه به تماشای خورشید ایستاده ای .. چشم باز میکنم به تماشای توبه امروزم خوش آمدی ......
صبح ️میشود و من از پشت پلک های خواب تو را می بینمکه به تماشای خورشید ایستاده ایچشم باز میکنم به تماشای توبه امروزم خوش آمدی ...️️️...
خوش آمدی به زمین ای شروع زیباییتو عطر یاسی و نرگس تویی که زهراییتو آن طلوع قشنگی که در کنار علی، برای ظلمت شبهای مکه آمدهایمقامِ فاطمه بودن فقط لیاقت توست، طلوع کن که محمد رسالت خود را، دگر به واسطه تو، تمام خواهد کردتو آمدی که بگویی شرافت یک زن، ز سرنوشت حسینت قیام خواهد کردتو آمدی که بگویی اگرچه پهلویت، شکسته، اما از آن دوازده خورشید به آسمان و زمین، از تو هدیه خواهد شد، سلام بر تو که عشق محمدی و علی!برای وصف خدا شرح بهترین غزلی...
دوشَت به خواب دیدم و گفتم: خوش آمدی ای خوش ترین خوش آمده بار دگر بیا!...
روزی را به یاد دارم کهتمامِ دلخوشیِ جهانم، فشردنِ دستانت بودوقتی که اضطرابِ اولین دیدار، جانِ یک آدم را میگرفت...اکنون نیز همان است یادت می آید؟ گریه کردیم، خندیدیم، غصه خوردیم، قدم زدیم، رفتیم، آمدیم...بی شک انتها در عشق نامفهوم ترین کلمه یِ بشر است وقتی که حتی به وضوح، جسم ها تسخیر می شوند...با همه یِ وجود خوشحالم که به دنیا آمدی و من هم در زمانه ای هستم که تو برایِ زیستن برگزیده ایتولدت مبارک و به ماجرایِ جهان خوش آمدیحتی اگ...
آرام آرامآتش به دلم زدیبنشین که خوش آمدیرویای من......
غمخوار من به خانه ی غم ها خوش آمدی/با من به جمع مردم تنها خوش آمدی/ بین جماعتی که مراسنگ می زنند/می بینمت/ برای تماشا خوش آمدی...