متن ملیکا نقدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ملیکا نقدی
می گویند تکه ای از ماه گم شده...
مگر چقدر دور رفته ای ؟
مدتهاست که مینویسم. مدتهاست که افکارم به واژه ها پیوند خورده اند. اما مضمون شعرهایم که میشوی، ادبیات را گم میکنم. گویی آرایه ای جز تناقض نمیشناسم. نامت که می آید، کوه ها در نظرم کوچک می شوند. نامت که می آید، واژه ی ترس از لغتنامه ام گم می...
موضوع انشایم که شدی، آنقدر نوشتم و خط زدم که کاغذ و قلم زخمی شاعرانگی هایم شدند. قلمی که زخم میزد، کاغذی که زخم می خورد. خونی از جنس جوهر که جدال من با آرایه ها را نمایان می ساخت.
به راستی... چه باید می نوشتم از کسی که نوشتنم...
سوگند به قلم که دلخوری از دست دیوانگانی که عاقل شده اند، کار شایسته ای نیست. آنها دیگر خودشان را هم ندارند...
ملیکا نقدی (پناه)
من و تو هر دو به این قلب بد کردیم!
من با خواستنت و تو با نخواستنم...
ملیکانقدی (پناه)
من آن صیدم که در پی صیاد می روم
با گلویی در حسرت فریاد می روم
زور من به سنگ های قلبت نرسید
اینبار ولی خودم سراغ فرهاد می روم
این آخری ها دارم ادبیات را زندگی میکنم. تمام مفهوم ها به من قریب اند و من با تمام منطق ها غریب...
ملیکانقدی (پناه)
بدا به حال آن مجنون که عاقل شد...
چقدر تنهایند آنهایی که نوشتن نمی دانند!
و چقدر تنها تر هستند آنهایی که نوشتن می دانند...!
کمرنگی ام را پر رنگ کن!
بگذار باور کنم حجم نبودنم را در خیالت. اینکه چقدر به من فکر نمیکنی. من هم پر رنگی ات را کمرنگ خواهم کرد...
عمری اسیر یک خواب ماندی
از زبان افتادی و بی تاب ماندی
هرچند که آرزو های زیادی کردم
اما تو مثل بار اول ناب ماندی
ملیکانقدی(پناه)
جملات در دلت تلنبار می شوند. از یک جایی به بعد لبریز میشوی و اشکهایت سرازیر میشوند. اشکها همان حرفهایی ست که نمیزنیم، همان هایی که در دل جا نشدند.
ملیکانقدی (پناه)
بد تر از عاقل شدن مجنون را چه غم؟!
باور عقل نکن،راهی به جز انکار نیست
ملیکانقدی(پناه)
گاهی یک ماه چند سال می گذرد...
ملیکا نقدی (پناه)