شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
فصل پاییز آمده ست قرص دل ماه کجاست ؟در بر مجنون مست لیلای دل خواه کجاست ؟خون به دل ماه نکنید نبض ماه می شکند در این سقوط عاشقی بگو بلور آه کجاست ؟در ره عشق جان میدهی جانت کجاست تا بدهیحلقه به حلقه میزنی دارت به روی چاه کجاست ؟بیا ثواب کن دل تنگ در این گناه نشکندکنار قلب شیشه ای سنگ در این راه کجاست ؟صاحب چندین خمره ی پر شده از مشروبمبا من از پاکی نگو خود می خوری گناه کجاست ؟خون از این خاک پر از تاک پر از پستی رابا ...
دوباره پاییز آمده قرص دل ماه کجاست ؟برای مجنون زمان لیلای دلداده کجاست ؟خون به دل ماه نکنید نبض ماه می شکنددر این سکوت عاشقی بگو بلور آه کجاست ؟در ره عشق جان میدهی جانت کجاست تا بدهیحلقه به حلقه میزنی دار تو روی چاه کجاست ؟ثواب کن تا دل تنگ با این گناهت نشکندکنار قلب شیشه ای سنگ تو در راه کجاست ؟صاحب چندین یخن از قاق پر از مشروبمبا من از پاکی نگو از تو کرد این گناه کجاست ؟خون این خاک پر از تاک پر از پستی رااز تو خو...
شب رسبد ماه قشنگ بیرون نمی آیی چرا ؟همچو لیلی در بر مجنون نمی آیی چرا ؟روزها گفتم بیا گفتی که آفتاب پیش توستآفتاب رفت و نیست اکنون نمی آیی چرا ؟آسمانم در سیاهیست وقتی قلبم از تو خالیستبی نهایت کردی دل را خون نمی آیی چرا ؟شب شد و سردست هوا منتظر باریدن استنبودت کرده سرمای دلم افزون نمی آیی چرانمانده طاقت و تابم بتاب بر آسمان امشبنشد آشکار آیی حالا مکنون نمی آیی چرا ؟بنشین در آغوشم تو ای ماه درخشان قشنگدر آسمان من ت...
🍁با چشم تو درگیرم🍁در چشم زیبای تو صد ها سگ پاگیر استمن اسیر تو و این قسمت و تقدیر استگفتن از چشم سیه باعث تفسیر تو باشداین چشمه رازیست که با چشم تو در گیر استمن گم شده در گم شده ی عشق تو هستمگم شده در عشق تو زود پیدا شود دیر استعاشق شدم و سر به بیابان جنون دارمعقل و دین و دل من بسته به زنجیر استپلکی بزن از عشق بگو شاه کلیدماز عشقی که چنان آیه ی بی تفسیر استاز هر طرفم ظلمتی ازموی تو پیداستاز ظلم تو شب ناله من در ...
به رنگ آسمان چشمان آبی ت را ساده می بینمخدا هر آنچه زیبایی ست برایت داده می بینمبه دارم میکشد آن زلف شبگیر تو ای گلوقتی به روی شانه هایت موی افتاده می بینمنمیدانی صدای نغز آهنگ قدم هایتتکو تک تک تکو تک تک به روی جاده می بینمعاشقی درد قشنگی ست دوایش نکن ای عشقمهرت آفتاده به دل تو را دل داده می بینمحیف از آن خانه که با عشق بنایش نکنیمیک جهان عشق از تو را طلب مانده می بینم...
صدای چک چک خون از سر زلفت پریشان ترصدای هق هق از خون گریه های تو خروشان تربرقصان و به رقص آور عروس خون و زیباییبرقصان ای با وجود این همه داغت تماشایی...
یک عاشق برای خودش ربنا می گفتهی گریه می کرد و خدا خدا می گفتآنقدر که گریه کرد تا گریه از ما گرفتنوکری از اشک خود ویزای کربلا گرفتحضرت عشق اشک عاشق ارمغان دارممن از هزاران مرگ تدریجی نشان دارممن برای تو خبرهای فراوان از سر آوردماز هزاران سربه دار سرهای دیگر آوردممحمد خوش بین...
آن مرغ خوش آوازم که دنیایم قفس گشتهغم هجرانت آوازی در این سینه نفس گشتهنمانده طاقت و تابم نظر کن سوی من امشبسرابی بود بی پایان نشانت خار و خس گشتهمن و شب های تنهایی سراسر هر دو را جنگمبه خون دل می غلطم به دست تو هوس گشتهکه من هستی و بودم را به دست تو فنا کردمز بیداد ستم هایت شب و روزم عبس گشتهز بعد رفتنت تنها شدم بر خود جفا کردمزلیخای وجودم ، وقف دیدارت قفس گشته...
از مسیر کوچه ها گرگ خطر گرفت تراپری خوب قصه ها یک دردسر گرفت تراطلسم یک زن سیاه با ورد جادوی سیاهپر از نفرت و کینه ها از پشت در گرفت ترابرف سرازیر شده از آخر ماه بهمنیجوخه جوخه دروغ های کلاغ خبر گرفت تراو غم مرا شبیه به دو تا گرگ بره نادیده استکمین نموده در شبی از پشت سر گرفت تراچقدر روز و شب ام پر از هیجان شعر گفتن ستببخش خراب بود و اگر که مختصر گرفت ترا...
گرگ خطر برده ترا غذای توله می شویدنیای غم برده ترا هق هق گریه می شویمثل تو مثل بره ای که با گرگ شد بزرگراه فراری نیست ترا آخر دریده می شوی...
تو را چگونه بیابم کنارم اگر که نباشیتو را چگونه بخوانم غزل اگر که نباشیبی بوسه ات چگونه شب را به سحر رسانمتو را کجا بیابم در غزل اگر که نباشیتو مهربان منی پر و بال و استخوان منیکلاه قدر ندارد به شانه ات سر که نباشیشرایطی ست که حتی خدا به فکر کسی نیستشفیع و واسطه ای از بیت رهبر که نباشیزیادی سخن از جنگ و عشق قدیمی ستکسی نمی شنودتا قصه مختصر که نباشی...
پرچم عشقآنکس که به یادت شده مسدود منماز عشق تو دیگر هیچ نیاسود منمسیب دندان زده از عشق تو خوردهپرچم عشق را از آن افزوده منمجانم انگار فقط پای تو باید بروداز عشق تو بر ماتمش افزود منمروزی که به شیطان تو بها میدادیاز این گنه ات سوخت و شد دود منماین عمر گران سوخت به پایت بازهمآنکس که پی ات شکست و فرسود منمروح القدس ام ای نفس و هم نفسمتحسین شده در عشق تو محمود منمپرچم عشق تو همان میوه آگاهی با این همه از عشق ...
🍁شهر سنگستان🍁حالا این من و این دست یخ بسته و تنهاییعاشق کش ای تلفیق خنجر و خون و زیباییاز تو هنری غیر شکستاندن دل ها نیست والله این چنین راه و روش در خور ما نیستقدر هق هق ات شانه برای سر نهادن نیستاین افتاده از چشمت را هوای ایستادن نیستدردا که ز تو ، هیچ خبر از ، مهر و وفا.. نیستافسوس که عشق تو به جزء جور و جفا نیستتو یار شهر عشق هستی دریغا شهر یارت نیستبجزء این قلب های سنگ و ساکت در کنارت کیستامید یاری نیست با این...
آسمان قلبم ابری ست ماه زیبایم کجاییتنم یخ بسته سردست گرمی جانم کجابیبه طول شعر کوتاهی بیا امشب کنارم باشبی تو مگر غزل شود ؟ غزلخوانم کجاییبیا بازم رها کن بند و بار از پیرهن ات رابه عطرت کن معطر باز فضای پیکرت راکه دلتنگ تو بودن ها مرا هیچ ممکن نیستنبردی دارم حسرت با تو در تن به تنت را...
بی تو منم تنها ترین تنهای بی کسبیا بانوی من ، به فریاد ، دلم رسبیا تو هر چه می گویی لایقم منبه چشمانت بگو عاشق کشی بس-...
وقتی عشق خاطره ها می شودمریم پر از بهار بی بها می شودلیلا به جرم عشق درون سینهدر انزوای زیر سیطره ها می شودمجنون با نگاه پر از انتظاردیوانه ی درون قصه ها می شوددستان خسته از زنجیر روزگارلا جرم در تنور جفا می شودوقتی که قلم به جرم نکردهتهدید یا تمجید ها می شود...
در خانه فاجعه فریاد می کشد ریشه از دل خاک می کشد هر روزعاشقی در فراق معشوق اش با غم تریاک می کشد هر روزمی کشد با غم عشق سوخته را می برد با خود تا رها باشیمی برد تا پوچ تر از پوچ شوی در نقش ولگرد قصه ها باشیخسته ای از خود که در پشت یک مشت خاطره به جا ماندی خسته ای از خود که یارت را تا به شهر وسیع غم راندی تصویر خود را در آینه خالی از حس یک مرده می بینیشدی عروسک خیمه شب بازی خود را یک بازیچه می بینیبه روی ساز مخالف کوکی ساز...
لبخند زدی خندیدنت می کشددو چشمان سیاه تو می کشدگرمای لبت آتش به پا میکندپس لرزه ی آهت مرا می کشد...
از شعله های یاد تو آتش به پا خواسته استبس که سوزانده مرا قلبم به غم آراسته استاین زردی روی مرا نیک تماشا کن ببینسوخت شمع وجود من از دوریت کاسته استنامهربان خون شد دلم عذاب قلبم را ببینبر این قمار عشق تو زندگی ام را باخته استای بی وفا قلبم شکست درد عشقت از حد گذشت شدم یعقوب کنعانی که کور در خانه مانده استعشق تو یعنی حسرتی را در دل تا ابد کشیدنآرزو ها در میان دستانت ولی بر باد رفته استآهای ستاره های پاک آه از این یار ن...
قرار به وقت نیمه شب در هوای شیطانیآسمان مرطوب و سرد با احساس طوفانیگرمای تن ات چه آتشی به جان من کردیوسفی بودم که در رفتم کسی در باز نکرد...
بیا بر من بتاب ای عشق جانمکه بی تو تیره شد این آسمانممرا غیر از تو نیست کس خریدارکه بی تو بسته شد در دکانمنذار با نبود تو فرو بریزدمیان هر شب من با میانمندیدی عرض این نبودنت راچقدر طول می کشید در زمانمنشستم گرچه تنها در جمع شانبا غزل ، غم و غریبی دوستانموشب چنان عقاب فرود می آیدبه این جان بی رمق آشیان امدو ماه بود یکی رفت و یکی مردکنار یک پنجره درون استکانم...
بار دیگر از یاد تو شعله به پا خواسته استآتش افتاده به جانم ، قلب من آراسته استاین زردی روی مرا نیک تماشا کن عزیزسوخت شمع وجودم از دوریت کاسته استنامهربان خون شد دلم عذاب قلبم را ببینببین قمار عشق را زندگی ساده باخته استبی وفا قلبم شکست درد عشق از حد گذشتعاشقی چشم انتظارت دیده بر در مانده استعشق یعنی حسرتی را گوشه ای پنهان کشیدنآرزویت در میان دستانت ولی بر باد رفته استستاره ها ستاره های پاک آه از جفای یار ناپاککه ای...
بار دیگر از یاد تو شعله به پا خواسته استآتش افتاده به جانم ، قلب من آراسته استاین زردی روی مرا نیک تماشا کن عزیزسوخت شمع وجودم از دوریت کاسته استنامهربان خون شد دلم عذاب قلبم را ببینببین قمار عشق را زندگی آسان باخته است...
بار دیگر از یاد تو ، شعله به پا خواسته استآتش افتاده به جانم ، قلب من آراسته استنازنینم زردی روی مرا نیک تماشا کن کنونسوخت شمع وجود از دوری تو کاسته است !...
من همان شعر غریب قصه های ناتمام امدر شهر خود غریبم که یک آشنا ندارمنفس در سینه حبس و متهم به جرم عشقمبا یاد خاطرات ات در خیال خود اسیرمهر نفس در لابلای کوچه های درد و غم هامیشوم گم آه از این درد با دوای ناتمام امناز آن چشمی که سر از ریشه زندگی ام زدای دل تفتیده از رنج در این جسم ناتوانمعشق تو شبیه برگی که همیشه می خواهمخود را به شاخه در فصل زمستان برسانمبس که خشکیدم ز دوری در دیار غربت عشقموج دردم که صدا هم شد فریا...
از این هردم شکستن ها هنوز آرامشی باقیستپریشانی نکن ای دل تا در تو سوزشی باقیستاین دود ها یعنی که تو تنها نیستی دلکمهنوز از سیگارهایی که میکشی چند نخ باقیستاز این دنیا همین قدرش برایم بس که می بینمدر ابتدای کلبه ام در دودها تابشی باقیستای هوشیارها بگویید با شب ها چه باید کردوقتی که از این زندگی برایت بالشی باقیستحال این روزهای مرا تنها درختی خوب فهمیدکه از همه برگ و بارش فقط خش خشی باقیست...
وقتی که دل از عشق تو سیر می شوداشک چشم از عاطفه تبخیر می شودمیوه تلخ از همان روز نصیب ماستکه پدر با سیب عشق درگیر می شودزمین جای عجیبی ست که هر کسقدم در آن گذاشت نمک گیر می شودکاش میشد روزی که چشم های مادر روز واقعه که بهم زنجیر می شودنازنین ام ای که گل های آرزودر پیش چشم های تو تکثیر می شودکاش فکر این دل بشکسته بودیکه چاره ی زود آن هم دیر می شودعشق هم آیه دارد کتاب داردآید آن روز آیه آیه تفسیر می شود...
به لبت اذان ما بود پشت کردی به خدا رفتبه کجا برم شکایت ، که نمازمان قضا رفتبودنت حیات ما بود که نداشت هیچ دوامیبه که گویم این حکایت همه عمرم به فنا رفترو به قبله می نشینم غزلی کنم حکایتبه همان سمتی که هستی نشان قبله نما رفتبه نام تو که رسیدم با غزل فریاد کشیدماین صدا از ناله هایم تا به عرش کبریا رفتچشمه ها خشکیده دریا ساکت و آرام خوابستاین همه سال انتظار بر بارش باران کجا رفتقدر هق هق کردن حتی هیچ سری شانه نداردبر ...
دردا که ز تو هیچ خبر از مهر و وفا نیستافسوس که عشق تو به جزء جور و جفا نیستاز تو هنری غیر شکستاندن دل نیستوالله که چنین راه و روش در خور ما نیست...
وقتی که دل از عشق تو سیر شداشک چشم ام از عاطفه تبخیر شدمیوه تلخ از همان روز نصیب ماستکه پدر با سیب عشق درگیر شدزمین جای عجیبی ست که هر کستا قدم در آن گذاشت نمک گیر شدکاش میشد آن روز که چشم های مادر روز واقعه بهم زنجیر شدنازنین ام ای که گل های آرزودر پیش چشم های تو تکثیر شدکاش کسی فکر دل شکسته بودکه دیگر چاره بر آن دیر شدعشق هم آیه دارد کتاب داردشاید روزی آیه به آیه تفسیر شد...
عشق زیباست که سرت به زیر خنجر باشدجان دهی در قدم یار تن ات بی سر باشدهمچو مجنون تو هم آواره ی صحرا شویعشق معنا شود آندم نفس دم آخر باشدمثل فرهاد عشق تو شیرین تر از جان باشدچه قشنگ ست تیشه در آن نقطه آخر باشدچو زلیخا قصر تو کلبه تر از کنعان باشدمثل راهی به آخر نرسی باز مکرر باشدبوسه زیباست به آن لحظه که تمرین نشودبپری ماچ کنی جیغ کشد فرار به در باشدزندگانی که در آن عشق نروید ، بد استچه قشنگ است عاشق تا لحظه آخر باشد...
گرگ خطر گرفت ترا غذای توله می شویدنیای غم گرفت ترا هق هق گریه می شویمثلت مثل بره ای ست که با گرگ شد بزرگراه فراری نیست ترا آخر دریده می شوی...
عاشقی از بسکه ویران کرد رویای مرامرگ آمد بپوشاند کفن دنیای مراقسمتم حسرت شد و دیدارت آیا می شود ؟می شود ؟ بر من ببخشی ماه زیبای مرا عقل و روحم را سکوت عشق به چالش می کشد می کند پر عاشقی دیوانه شب جای مراعاشقی علت ندارد گفتن از عشق ساده نیستکس نمی فهمد به غیر از عشق معنای مرافرق گنجشک با مرغ عشق در عاشقی ست گفتن از عشق ویژگی بخشیده دنیای مراعشق نام دیگر من هست پیدایم کنیدکیست آنکه دارد در همه آفاق پهنای مرا ؟...
دوست دارم تنها شویم یک بوسه از لب ات کنمتو را در آغوشم کشم آغوش خود حبس ات کنمدوست دارم شیرین شوی شیرین تر از افسانه هاتا شاه نشین قلب خود در قصه ها ثبت ات کنمدوست دارم هر ثانیه اسم تو را نجوا کنمپشت اسم ات جان بگویم با بقیه بد تا منمدوست دارم آغوش تو منزلگه جانم شودناز چشمت جان بگیرد عشق مهمانم شوددوست دارم مردم بدانند عاشق ام دیوانه امجزء تو دیگر هیچ نبینم هر که هست بیگانه امبس که من مجنون تو ام هرکس که می بیند مر...
شب رسید ماه قشنگ پنهان نشو بیرون بیاهم چو لیلا اکنون تو هم در بر مجنون بیاروز گفتم بیا گفتی که خورشید پیش توسترفته خورشید ماه من امشب کمی زودتر بیادل یکی ست دلبر دو تا کاش دو تا بود این دلمهر دلی با دل بری کاش که چنین بود این دلم...
شب شد و دلتنگ تو ام بغض تو مهمان من استبس که شکستم از غمت سر در گریبان من استآخر به زنجیرم کشید غم های بی تو بودن امسردست و یخ بسته تنم بی تو زمستان من استهم به تو دل دادم و هم عاشق و دلدارت منمدر فتح شهر قلب تو سرباز سرسخت ات منمگاهی پرم از شور تو گاهی سکوتی ممتدمیک شهر حیران من است بس که من حیران تو امگفتی خدای عشق من ام طوفان عشق نمیکنیدیدم تو یک عاشق کشی با عشق چرا سر میکنیگاهی شرابم میدهی گه زهر به جانم میدهیگ...
شب رسید ماه قشنگ اکنون به آسمان بیاهمچو لیلی در بر مجنون به من مهمان بیاروز گفتم بیا گفتی که خورشید تو هسترفته خورشید از کنارم حالا نشو پنهان بیا...
کنارِ خلوتِ یک جاده یک مردشبیهِ مرده ها افتاده یک مردخلاصه ماجرا از این قرار است ...به یک فاحشه دل داده یک مرد...
من کیستم چرا این گونه بی قرارمقصه از عشق بیهوده در سینه دارممن موج دردم یا که فریاد سکوتمیا خسته از زنجیر و بند روزگارمنه آغوشی ست که آغوشم بگیرد نه یاری هست که چشمم را بگیردزمستان رفت بهار آمد من بی بهارمنه دلدار وفاداری که قلبم را بگیردسخن از رفتنت کافی ست ای عشق !دگر غم دادنت کافی ست ای عشق !برای زنده گیِ بعدِ از مردن من ...فقط عطر تنت کافی ست ای عشق !-...
خانه فریاد می کشد هر روز ریشه را از خاک می کشد هر روزعاشق با غم معشوق خود بست به بست تریاک می کشد هر روزمی کشد با غم عشق سوخته را می برد با خود تو رها باشیمی برد تا پوچ تر از پوچ باشی در نقش ولگرد قصه ها باشیخسته ای از خود که در پشت یک مشت خاطره به جا ماندی خسته ای از خود که یارت را تا به شهر وسیع غصه ها راندی روز تو شب و شبت غمگین ست شب به حالت گریه میکند هردمپاسخ عشق را با ستم دادی هی به خودت حمله میکنی هردممی شوی رو ...
امشب از گونه ات بر من ببخش عشقمدو صد تا بوسه تا فردا ببخش عشقمناز چشمت را خریدارم هر چه تو گوییبه من از کنج لب هایت ببخش عشقم...
خانه فریاد می کشد هر روز ریشه از خاک می کشد هر روزعاشقی در قراق معشوق اش با غم تریاک می کشد هر روزمی کشد با خود غم عشق خود می برد بعد از این تو رها باشیمی برد تا پوچ تر از پوچ باشی نقش ولگرد در قصه ای باشیاز خودت خسته ای که در پشت یک مشت خاطره به جا ماندی از خودت خسته ای که یارت را تا به شهر غصه و غم راندی روز تو شب و شب تو غمگین شب به حالت گریه کند هردمپاسخ عشق با ستم دادی هی به خود حمله میکنی هردممی نشینی رو به یک آین...
رفتی سفر گرفت ترا لبم به گل نمی رسدنیستی و بدون تو شعر به غزل نمی رسدآنقدر دوری از من دستم به تو نمی رسداشک چشم به پای نردبان توسل نمی رسدپل بسته ام که بگذرم از آبروی رفته امدست از پل پوسیده آن طرف پل نمی رسدمرا خجالت از نعش خطای کرده در دستزندگی با خطای من به تکامل نمی رسدنبضم دچار غصه دور از تو بودن ها شدهآهنگ قلب با این غم تو به تعادل نمی رسدهمیشه عشق تو مرا شبیه به عشق شیرین بی تیشه از فرهاد ها آبی به گل نمی رس...
سر به سودای تو دارم که طوفان را نمی فهممآتش عشق تو در جان موج دریا را نمی فهممتو آن لیلای فردایی شب ما را نمی فهمیمن آن دیوانه شبگرد که فردا را نمی فهممتو چشمانت مرا سوزاند و خاکسترم حالاشدم مجنون سرگردان که صحرا را نمی فهممتو حال یوسف کنعان عزیز مصر نمی فهمیمن آن کورم ز عشق تو زلیخا را نمی فهممشراب کهنه را لاجرعه بالا میروم یکسرشراب کهنه ساقی و مستی را نمی فهممتو آغاز و تو پایان من هستی ای عزیز دلشدم عاشق غرور تلخ...
یادت هست بین مان نگاه ها حنجره بوداین سمت به آن سمت خیابان در گره بودجای دیوار بلندی که هم اکنون بین ماستفاصله بین من و تو در میان دو پنجره بود...
عشق من سنگ دلی پای تو بودن غلط استمی کشی جان به تمنای تو بودن غلط استدر من اثر از عشق تو یک خبط مگو استتشنه بر تابش پهنای تو بودن غلط استای شعر ترین سخت ترین قافیه دریابسوگند که غزل جای تو بودن غلط استدر من نفس از ظلم و ستم های تو گل کردنفسی بند نفس های تو بودن غلط استمن شاعر سرگشته ی این شب های جداییهمه شب پای غزلهای تو بودن غلط استامشب تو نباش ماه تماشایی منمنتظر بر رخ زیبای تو بودن غلط است...
روزگاریست که صدایت به گوشم نمی رسدتلخی و شهد لبانت به لبانم نمی رسددر دو لبت بوی فراق داری و هیهاتمجنون توام بو به دلم نمی رسددر جفاکاریت فرو رفته ترینی این ذات جفاکار به ظاهرم نمی رسدچشمان تو یک کشف پر از دغدغه باشد ولیبا آن همه آوازه به اشعارم نمی رسدیک شعر پر از روح یا شعر پر احساسیاز سوی تو هرگز به خاطرم نمی رسد...
جان من سنگدلی ، عاشق به تو بودن غلط استمی کشی آخر ، جان به تمنای تو بودن غلط استدر وجودم اثر مهر تو یک خبط مگوی استتشنه ی تابش پنهان تو بودن غلط استای شعر ترین ! سخت ترین قافیه ! دریاب سوگند به غزل ، هی غزل از جان تو بودن غلط استدرمن نفس پاک اهورای تو گل کرداز روز ازل ، در پی تو ، یار تو بودن غلط استچون گیسوی آویخته بر زمزمه بادعمری به پریشانی بی تاب تو بودن غلط استمن شاعر سر گشته ی شبهای جداییعمری به این شیوه غزل ...
ساقی مستان تویی مستی هفتاد و دو تن پای توستباعث مستی تویی دست و سر و پا و بدن مست توستحضرت احساس عشق در دل گودال تپیدن بگیرلحظه دیدار مان با خدا خبط مرا رو به ندیدن بگیرسرباز تو در دوره آموزش ام قابل دیدار خدا نیستممعجزه ای رو کن و دستم بگیر آینه بردار که با کیستم...
ساقی مستان تویی مستی هفتاد و دو تن پای توستباعث مستی تویی دست و سر و پا و بدن مست توستای خدای احساس عشق در دل گودال تپیدن بگیرلحظه دیدار مان با خدا خبط مرا رو به ندیدن بگیرسرباز تو در دوره آموزش ام قابل دیدار خدا نیستممعجزه ای رو کن و دستم بگیر آینه بردار که با کیستم...