شب رسبد ماه قشنگ بیرون نمی آیی چرا ؟
همچو لیلی در بر مجنون نمی آیی چرا ؟
روزها گفتم بیا گفتی که آفتاب پیش توست
آفتاب رفت و نیست اکنون نمی آیی چرا ؟
آسمانم در سیاهیست وقتی قلبم از تو خالیست
بی نهایت کردی دل را خون نمی آیی چرا ؟
شب شد و سردست هوا منتظر باریدن است
نبودت کرده سرمای دلم افزون نمی آیی چرا
نمانده طاقت و تابم بتاب بر آسمان امشب
نشد آشکار آیی حالا مکنون نمی آیی چرا ؟
بنشین در آغوشم تو ای ماه درخشان قشنگ
در آسمان من تو عشق گردون نمی آیی چرا ؟
ZibaMatn.IR