من کیستم چرا این گونه بی قرارم
قصه از عشق بیهوده در سینه دارم
من موج دردم یا که فریاد سکوتم
یا خسته از زنجیر و بند روزگارم
نه آغوشی ست که آغوشم بگیرد
نه یاری هست که چشمم را بگیرد
زمستان رفت بهار آمد من بی بهارم
نه دلدار وفاداری که قلبم را بگیرد
سخن از رفتنت کافی ست ای عشق !
دگر غم دادنت کافی ست ای عشق !
برای زنده گیِ بعدِ از مردن من ...
فقط عطر تنت کافی ست ای عشق !
-
ZibaMatn.IR