پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دردا به هدر دادیم این عمر جوانی راما خوش ندانستیم آن ذات گرامی رانه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریمنه صدای گریه مانده به هوای آن بباربمدر میان گله ها گرگ شده مهمان سگ هاای عروس خون برقص در کنار مترسک هاای که با وجود داغت رقص تو تماشاییقطعه قطعه کن مرا عشق خون هست و زیباییآمد آن طبیب دردم از لبش شد تر لبانمفواره از دلم زد شعر از هو شد کلام امای گرمی آغوشت از هر آفتابی خوش ترتویی برای عاشق از هر جوابی خوش تر...
صدای چک چک خون از سر زلفت پریشان ترصدای هق هق از خون گریه های تو خروشان تربرقصان و به رقص آور عروس خون و زیباییبرقصان ای با وجود این همه داغت تماشایی...