زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

من همان شعر غریب قصه های ناتمام ام
در شهر خود غریبم که یک آشنا ندارم

نفس در سینه حبس و متهم به جرم عشقم
با یاد خاطرات ات در خیال خود اسیرم

هر نفس در لابلای کوچه های درد و غم ها
میشوم گم آه از این درد با دوای ناتمام ام

ناز آن چشمی که سر از ریشه زندگی ام زد
ای دل تفتیده از رنج در این جسم ناتوانم

عشق تو شبیه برگی که همیشه می خواهم
خود را به شاخه در فصل زمستان برسانم

بس که خشکیدم ز دوری در دیار غربت عشق
موج دردم که صدا هم شد فریاد بی صدایم

نفس سوخته این عشق آه سینه ی دل عاشق
خسته از تقصیر عشق و این گناه ناتمام ام
ZibaMatn.IR

خوش بین ارسال شده توسط
خوش بین


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن