به لبت اذان ما بود پشت کردی به خدا رفت
به کجا برم شکایت ، که نمازمان قضا رفت
بودنت حیات ما بود که نداشت هیچ دوامی
به که گویم این حکایت همه عمرم به فنا رفت
رو به قبله می نشینم غزلی کنم حکایت
به همان سمتی که هستی نشان قبله نما رفت
به نام تو که رسیدم با غزل فریاد کشیدم
این صدا از ناله هایم تا به عرش کبریا رفت
چشمه ها خشکیده دریا ساکت و آرام خوابست
این همه سال انتظار بر بارش باران کجا رفت
قدر هق هق کردن حتی هیچ سری شانه ندارد
بر من و از ناله هایم انگشت توی گوش ها رفت
شرح حالم را فقط دیوان به دیوان می دهم
زندگی ام در میان درد و غم ها به هوا فنا رفت
ZibaMatn.IR