آن مرغ خوش آوازم که دنیایم قفس گشته
غم هجرانت آوازی در این سینه نفس گشته
نمانده طاقت و تابم نظر کن سوی من امشب
سرابی بود بی پایان نشانت خار و خس گشته
من و شب های تنهایی سراسر هر دو را جنگم
به خون دل می غلطم به دست تو هوس گشته
که من هستی و بودم را به دست تو فنا کردم
ز بیداد ستم هایت شب و روزم عبس گشته
ز بعد رفتنت تنها شدم بر خود جفا کردم
زلیخای وجودم ، وقف دیدارت قفس گشته
ZibaMatn.IR