خانه فریاد می کشد هر روز ریشه از خاک می کشد هر روز
عاشقی در قراق معشوق اش با غم تریاک می کشد هر روز
می کشد با خود غم عشق خود می برد بعد از این تو رها باشی
می برد تا پوچ تر از پوچ باشی نقش ولگرد در قصه ای باشی
از خودت خسته ای که در پشت یک مشت خاطره به جا ماندی
از خودت خسته ای که یارت را تا به شهر غصه و غم راندی
روز تو شب و شب تو غمگین شب به حالت گریه کند هردم
پاسخ عشق با ستم دادی هی به خود حمله میکنی هردم
می نشینی رو به یک آینه شخص دیگر جای خود می بینی
شدی عروسک خیمه شب بازی خود را یک بازیچه می بینی
روی ساز مخالف کوکی سازش ندارد با تو این دنیا
به نبود خود پناه می بری باز به مرادت نمی رسی اینجا
ZibaMatn.IR