در خانه فاجعه فریاد می کشد ریشه از دل خاک می کشد هر روز
عاشقی در فراق معشوق اش با غم تریاک می کشد هر روز
می کشد با غم عشق سوخته را می برد با خود تا رها باشی
می برد تا پوچ تر از پوچ شوی در نقش ولگرد قصه ها باشی
خسته ای از خود که در پشت یک مشت خاطره به جا ماندی
خسته ای از خود که یارت را تا به شهر وسیع غم راندی
تصویر خود را در آینه خالی از حس یک مرده می بینی
شدی عروسک خیمه شب بازی خود را یک بازیچه می بینی
به روی ساز مخالف کوکی سازش ندارد با تو این دنیا
به نبود خود پناه می بری باز به مرادت نمی رسی اینجا
ZibaMatn.IR