سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من فاحشه ای پانزده ساله ام!که در دوراهی سرچنار با آرایشی غلیظ ایستاده ام.باشد که مردی مسن تر از پدر پیرم،مرا همراه خود به خانه ببرد...شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
کنارِ خلوتِ یک جاده یک مردشبیهِ مرده ها افتاده یک مردخلاصه ماجرا از این قرار است ...به یک فاحشه دل داده یک مرد...
قدِ خاموشیِ یک زیرگذر ، غمگینممثل گنجشک ( که خورده به سپر) غمگینمرفتم از دست و نیاورد به دستم ، دستی…من ازین – دست " مکرر" ، چه قَدَر غمگینمسرو ماندم که جگر- گوشه ی پاییز شومطلبیدند فقط سایه و بر... غمگینم...به چه دردی بخورد خیره ی خود- رو؟ - آتش!آب - ناخورده ام و خورده- تبر... غمگینم...سگی آن توست که هر روز ، مرا می گیردچه خبر آینه جان؟ - هیچ خبر! غمگینم!سرد و گرم است زمینی که در آن می شکنمآآآه... تقصیرِ...
کسی را ببوس که حرمت لبانت را بداند،که حداقل بخاطر بوسه هایت...فردا که از کنارت، رد شد...با نیش خنده، نگوید:"فاحشه"...
گریس: تو فکر می کنیمن یه فاحشه ام!تامی: همه ی ما فاحشه ایم گریس،هر کدوم از ما بخش های مختلفی از بدنمون رو میفروشیم، یکی فکرشو میفروشه یکی شعورشو یکی انسانیت شو....
قَدِ خاموشی یک زیرگذر ، غمگینممثل گنجشک ( که خورده به سپر ) غمگینمرفتم از دست و نیاورد به دستم ، دستیمن ازین دست " مکرر" ، چه قدر غمگینمسرو ماندم که جگر گوشه ی پاییز شومطلبیدند فقط سایه و بر غمگینمبه چه دردی بخورد خیره ی خود رو؟آتش!آب ، ناخورده ام و خورده تبر غمگینمسگی آن توست که هر روز ، مرا می گیردچه خبر آینه جان؟هیچ خبر! غمگینم!سرد و گرم است زمینی که در آن می شکنمآه ، تقصیرِ کسی نیست اگر غمگینممن ب...