دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
هر بار آیم سوی توتا آشنا گردی به منهر بار از بار دگربیگانه تر بینم تو را...
مهر از تو توان برید هیهاتاول دل برده باز پس ده...
به خوابم گر نمی آییمرا بی خوابخوابم کن...
هر کجا بروی مرا خواهی دیدیک شبتمام شهر را دیوانه واربا خیالت قدم زده ام...
آغوش تو آرامش جان است...
دوشت به خواب دیدمو گفتم خوش آمدیای خوشترین خوش آمدهبار دگر بیا...
آنکه باز هم عاشق می شوددیوانه استمن دیوانه باز عاشق تو شده ام...
دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنمخلق می دانند و من انکار ایشان می کنم...
دلم را جز توجانانی نمی بینم نمی بینم...
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیستشب چنین روز چنانآه چه مشکل حالیست...
اوار نکن با نگهتاین دل ویرانه ما را...
تو آسمان منیجز پناه آغوشتبرای بال و پرموسعت پریدن نیست...
چشمم به هر کجاستتویی در مقابلم...
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی...
طریق وصل گشادی من آمدم تو رفتی...
اصلا یادت هست که نیستم ؟...
تا دل به هوای وصل جانان دادملب بر لب او نهادم و جان دادم...
زِ پیشم میروى اّما مهیا کن مزارم راکه بعد از رفتنت جانا دگر جانى نمى بینم...
حلقه بر در میزنم دانم که در آنسو تویییا برانم یا بخوانم چیست تقدیرم بگو...
می خواهم فراموشت کنماما این ماهماه هر شبتو را به یاد من می آورد...
ز تو بخشایش تو می خواهم...
نام تو مرا همیشه مست میکندبهتر از شراببهتر از تمام شعرهای ناب...
درد بی درمان شنیدی ؟حال من یعنی همین !بی_تو_بودن_درد_داردمی_زند_من_را_زمین...
بیقرار تر از من به جهانهیچ کسی نیستو لیکندر گوشه ی آغوش توآرام ترینم...
آشفته سریم شانه ی دوست کجاست ؟...
تمام مهربانان را به خود نامهربان کردمبه امیدی که سازم مهربان، نامهربانی را...
یک تو می آییهزاران دل از من میرود...
به جنون می کشم عشق رااگر آغوش تو فانوس شب من باشد...
با کدامین شانهبهتر میکنیدیوانه امموی تو شانه کنم یا سر نهی بر شانه ام...
ز همه دست کشیدم که تو باشی همه امبا تو بودن ز همه دست کشیدن دارد...
تو ناگهان زیبا هستیتو را یافتم آسمان ها را پی بردم...
تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم...
اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دلاما فروغ رویش ارکان من گرفته...
مثل یک معجزه ایعلت ایمان منیهمه هان و بله هستندو شما جان منی...
سایه ای از خویش روی دیوار پیدا کرده امفصل تنهایی به سر آمد یار پیدا کرده ام...
خوش تر از نقش توأمنیست درآیینه ی چشم...
گفتی به کام روزی با تو دمی بر آرمآن کام بر نیامد ترسم که دم بر آید...
با تو تنها با تو هستمدر هوایت دل گسستم از همه دلبستگی ها...
گفتم به پایان آورم در عمر خود با او شبیحالا به عشق روی او روزی به پایان می برم...
تو گر گناه من شویتوبه نمیکنم ز توجام لبت بنوشم وباز گناه می کنم...
دیشب به خواب شیریننوشین لبش مکیدمدر عمر خود همین بودخواب خوشی که دیدم...
او فقط آمده بود از دل ما رد بشود...
سالها میگذردجز تو کسی نیست مرا...
به بند هوای تو دلبسته ام...
من حواسم به همه جمعولی پرت توام...
همه شب تو را به سر دارد خیالم...
چقدر هیچ کس تو نمی شود...
چه کنم دل چو هوای تو کند شب همه شب...
آوار نکن با نگهت این دل ویرانه ما را...
از تو آغاز شدمتا که به پایان برسم...