سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی...
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر توییقند تویی زهر تویی بیش میازار مرا...
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا...
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو...
با جمله ما خوشیمولی با تو خوش تریم...
اگر عالم همه پرخار باشددل عاشق همه گلزار باشد...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل منتا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من...
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شوو اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شوهم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کنو آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو...
بی عشق نشاط و طرب افزون نشودبی عشق وجود خوب و موزون نشود...
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادیشاگرد که بودی که چنین استادی...
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!...
بیمار غمم عین دوایی تو مرا...
تلخ کنی دهان من / قند به دیگران دهی...
بر رهگذر بلا نهادم دل راخاص از پی تو پای گشادم دل رااز باد مرا بوی تو آمد امروزشکرانهٔ آن به باد دادم دل را...
آبی که از این دیده چو خون می ریزدخون است بیا ببین که چون می ریزدپیداست که خون من چه برداشت کنددل می خوردو دیده برون می ریزد...
ای عشقِ توعین عالم حیرانیسرمایهٔ سودای تو سرگردانیحال منِ دلسوخته تا کی پرسیچون میدانمکه بِه ز من میدانی . . ....
یارب تو مرا به نفس طناز مدهبا هر چه به جز تست مرا ساز مدهمن در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویشمن آن توام مرا به من باز مده...