پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشداز آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشددلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن هاتو که در رگ رگت پیمان شکن ها یاوری باشد...
من نشان کرده ام تو را که ز تو دلخوشی های بی نشان آمد...
سهم ایام جوانیتمام سرخوشی ها نازنینم، نوش جانت بادطلوع و آفتاب و روشنی در آسمانت بادمرا یک نقطه از سیاره گمگشته ای کافیستکه مثل اختر چشمک زنان در کهکشانت بادبلا گردان مژگان توام ای باغ سرمستیکه فصل نوبهاران بی قرار بوستانت بادبرایم باز گو اسراری از اشراق چشمت راکه طاق عرش مبهوت دو ابروی کمانت بادبیا تا آنچنان باران بگیرد در هوای توکه دوش کوهساران آبشار بی امانت بادنشان از بی نشانی های عالم ده دل ما راکه لبریز ا...
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست.....
نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان داردزبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد...
نشان عشقبه سینه داشتسربازی / که از جنگ گریخته بود....
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو...