سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ابرسر می کشد دریا رااماقطره ای نم پس نمی دهدبه کویر.رضاحدادیانشعرکوتاه۱۴۰۲/۳/۲۲...
یادتهر شب کنار پنجره ی تنهاییمرا می خواندو من با نگاه منتظرمپناه می برم به آغوش شبجایی که ابر انتظارقطره قطره نداشتنت رابر من می باردمجید رفیع زاد...
آبروی آب را نبریمریشه را دق ندهیمریشه در عشق به آب می تراود به زمینریشه از مهر به آب می رود تا به بلندای همان پستی دورو به دلبر گوید آبی آبی، نیست لیاقتت زمین خاکیمن تو را می برمت تا قله ی برگمی روی لحظه ای اما تا مرگمی شوی خشک به اندازه ی پاهای مناما تو دگر نیستی در بند درختتو دگر آزادیمی روی تا به هوامی روی تا به افقمیرسی تا خورشیدبه همانی که از میل وصالش سوختیناگهان از بزرگیش به خود می نالیو به خود می گویی:...
من گذشتم از آرزوهایم که تو درگیر رد شدن باشی و هوای تو را چکاندم تا قد یک قطره مال من باشی...
قدمی دور شویمی رسد سلامِ من به مرگقطره ای ، سر ریز کُند جامی که پُر است... .حادیسام درویشی...
تو وقتی می بینی که من افسرده ام نباید بگذریسکوت کنییا فقط همدردی کنیبنا کننده شادیهای من باش!مگر چقدر وقت داریم؟یک قطره ایم که میچکیم در تن کویر و تمام میشویم. . ....
توی حموم داشتم باصدای بلند میخوندم؛عمر کمه صفا کن،گذشته رو رها کنیه دفه فشار آب کم شد،گفتم الان من چیکار کنمبابام داد زد گفت؛اگه نباشه دریا،به قطره اکتفا کن...
برای قطرهی باران تکامل یعنی افتادنپدر میگوید افتادن برای مرد چیزی نیست...
ﺍﮔﺮﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﮏ ﺑﺮﮒ ﺍﺳﺖﻣﻦ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭﻣﯿﮑﻨﻢ!ﺍﮔﺮﺍﻣﯿﺪﯾﮏ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺳﺖ،ﻣﻦ ﺩﺭﯾﺎﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ!ﻭﺍﮔﺮﺩﻭﺳﺖ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺍﺳﺖﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﺭﺍﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭﻣﯿﮑﻨﻢﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ ﺍﺳﺖ...
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر توییقند تویی زهر تویی بیش میازار مرا...