پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کدام قانون ؟کدام محکمه ؟مثل شبروشن استکودکی ام راکشته اند..«آرمان پرناک»...
قسم به شکوفایی لبخندکه خورشید تابان صبحاز گوشه ی لب های توستکه طلوع می کندبرخیز جانمتا که روزم روشن شودبا تبسم عاشقانه ی تومجید رفیع زاد...
ای تو ،تمام جهان منراست بگوقبل تو صبح روشن چه وهمی بود که پرده ی سهمگین تاریک شب را کنار می زد؟ مهدیه باریکانی...
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظریشب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخندشبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها...
فوت خواهم کرد شمعِ کیک راچشمِ تو در حد حاجت روشن است...
منم و چشم چراغی روشنبر مسیری رو به پایانکه در آخر آنخانه دل خاموش است !...
در این دنیای بی روزن...پی یک حلقه دود است ذهن منبدستم مانده سیگاری؛که از ته کرده ام روشن!...
تمام فانوس های جهان را هم که روشن کنی شب، شب است ؛.. مرا ببوس آدم دلش که روشن باشد تمام شبهای تاریخ را هم طاقت می آورد !!!️️️...
همرنگ سپیده و سپیدار شویدمشتاق سلام و مست دیدار شویدروشن شده چشم آسمان صبح بخیردر میزند آفتاب بیدار شوید...
آبان و آذر رفت، دی رفت و بهمن شدخانه تکانی کن، اسفند روشن شد...
باید یک شعر داشته باشدکه تمام روزهابه آواز بخواندش،یک شعر شیرین،برای روزهای کلافگی اش..!باید شب ها از روی تختشبتواند ماه را ببیند،بتواند ستاره ها را بشمارد،تا وقتی سپیده دمید،نگاهش با نگاه خورشید گره بخورد،پلک هایش را باز کندو یادش بیاید چراغ جهانبخاطر او روشن شده است!...
مواظب خوبیهات باشروزگار دلسوز کسی نیستاز احساس تو چنان تصویری میسازدکه هیچ چراغیخانه دلت را روشن نمیکند......
دیگر برایم کاملا روشن بود که بخش عمده بدبختی انسان به نادرستی راهش بستگی دارد. اگر هنگام راه رفتن کفش آدم خیلی تنگ یا گشاد باشد، پس از طی چند کیلومتر، زمین و زمان را به باد فحش و ناسزا میگیرد !اما آنچه از درکش عاجز بودم این بود که چرا آدمها از همان اول کفشی مناسب پایشان نمیکنند ؟!...
آرزو می کنم اون بالاسریخیلی زود شب های طولانی زندگیت روبه روشن ترین صبح گره بزنه......
چراغ خانه را روشن کنبگذار دنیا روشن شودبیرون خانههیچ نیستجز فریب...
فقط تاریکی میداند ماه چقدر روشن است ؛ فقط خاک میداند دستهای آب چقدر مهرباناند ؛معنی دقیقِ نان را فقط آدمِ گرسنه میداند و فقط من میدانم تو چقدر زیبایی ......
شده همیک روز مانده به آخرین روز جهانبیا!مهم نیست چقدر مرده امسماوری اینجاهمیشه برای تو روشن است....
♡چشم های تُوزادگاه خورشید استنگاهم که می کنیصبح در دیدگانم حلول می کندروشن می شومنور می گیرمو در تقویم باغچه خیالم روزی دیگررقم می خورد️️️...
بلندای شب یلدای من باشطلوع روشن فردای من باشولی فردا، خدا داند کجاییهمین حالا، همین حالای من باش...
نیمه شبکمی روشن شدهبا یاس سفید...
چشم باز کن، تا ...چشم جهان به طلوعتروشن شود ...️️️...
کاش چون آینه روشن میشددلم از نقش تو و خندهی تو ......
ماه من که تو باشی!تکلیف روزگارم را...باید هم شب روشن کند...! شبت روشن ماهِ من...
صافی آبمرا یاد تو انداخت رفیقدلت سبزلبب سرخچراغت روشن......
تو بگوچگونه نخندموقتی دستانتقفل شده در دستانموقتی گونه هایتبه زانو در آورده انددرخت سیب حیاط راوقتی تکلیف دلتاز روز برایمروشن تر است......
برای چراغ های همسایه هم نور آرزو کنبی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد....
حتے تاریڪ ترینشب نیز پایان خواهد یافت!و خورشید خواهد درخشید روزهای خوب خواهند آمدبه امید فردایۍ روشن ڪہبه آرزوهاے امروزمان برسیم...
هر شبکه چراغ ها خاموش میکنیبا اندیشیدن به رویاهایتکلید آرامش را روشن کنآرامشجایی در پس افکار توست!...
تو ستاره پردازی /ستاره هارا نقش میبندی /جلا میدهیو در آسمان زندگی رها میکنیو من ستاره ی کم سوی دست نشانده ی تو ام ای معلممرا روشن ترین ستاره ی عالم کن...
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
ایستادگی کن تا روشن بمانیشمع های افتاده خاموش می شوند...
کلاس آفتابی دانش، آغوش می گشاید برای معلم کوچک و صمیمی اش.معلم، رنگ مهربانی در کلامش می ریزد تا ابتدای سخن «با نام زیبای دوست»، رنگ و بوی عشق بگیرد. آن گاه پروانه رنگی واژه اش از دهان روشن دانش آموزان پر می گیرد و طنین پرحرارت صدا بر گونه سرد تخته سیاه گل می کند....
دختر کوچولوی من روز میلادت گویی دوباره زاده شدم. آن روز همه گلها برای من میشکفتند…تو فرشته کوچولوی روی زمینیچشمهای تو مثل چراغهایی هستند که امروزم را و آیندهام را روشن میکنند....
خوب ترینمدخترمآمدنت آغاز عاشقانه های من شدخانه ام با نور تو روشن شد و رونق گرفت...
گل دخترم تو بهانه زندگی منیچشمانت دریا و عطر تنت، چون عطر بهار نارنجبا تو دانستم زندگی زیباستبا تو دانستم معنای مادر بودن و پدر شدن راعاشق شدن راآمدنت آغاز عاشقانههای ما شدخانهام با نور تو روشن شد و رونق گرفتآرامشِ جانم شدی و بهترین حس عاشقانه دنیا را به من هدیه کردی...
محفلی ساختهایم روشن از پرتو مهر سایبانش گل سرخبیریا همچو سپهرما در این محفل انس، در عبادتکده نورانی خودشوق روحانی دیدار تو در دل داریم...
تا هوا روشن است باید از این ظلمت بیهوده بگذریم . دارد دیر می شود. من خواب دیده ام تعلل سر آغاز تاریکی مطلق است...
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخندشبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیهادلم تنگ است...
خودکاری که نمی نویسدفندکی که روشن نمی شودو آدمی که قدم می زند در تنهاییتمام شده است!...