سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
قهرمان خندهتو بند باز زرنگ زمینیبا قلم انگشت،و مرکبدان همراهبر کف دست،با عشق نامه می نویسی؛به عشق،بند باز پایین طنابیتو عاشقی؛چاپلینی،عاشق بچه های بی لبخندیقهرمان خنده ای؛رها از هر دروغی...!هنرت برای همه کودکان شهر و روستا، یادگاریست؛پر از شادی.و با صدای سرنا، ساز و نقاره اتدر خاطره ی شالیزار،و خوشه های طلایی،شادمانه می مانی؛چون(( زرد ملیجه ی )):جهان پهلوانییالانچی؛ تو لبخند مثبتی...!...
انار سرخ قلبم رادانه دانه می کنمتا پاییزم شادمانه بدرقه شودو زمستان سپید مرا بیاراید..!...
پشیمان هم که باشمرنگ آسمان عوض نمی شودمثل بوته های نیم سوزیادگار مانده ام از چهارشنبه سوریشادمانه پریدی از سرمعطر تو از شیشه های درباز پریدخورد به ذهن پنجره های بستهماند!...
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی...
الهه عشق به انسانها آموخت که عاشقانه زندگی کنند و با پیوند همیشه پایداری که سوگندش را در قلبهایشان جاودانه کرده اند به هم در آمیزند و یکی شوند،چه شادمانه است تکرار فریاد گونه ی این قسم!...