دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
به شرط آبرو یا جانقمار عشق کن با ماکه ما جز باختنچیزی نمی خواهیم از این بازی...
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان...
مرا از خود رها کردی و بال و پر زدن دادیاگر این است آزادی ، مرا بی بال و پر گردان...
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم...
من جز برای تو نمی خواهم خودم را...
هر چه دارم از تو دارمای همه دار و ندارمبا تو آرومم و بی تو بیقرار بیقرارم...
بعد از طلب تو در سرم نیستغیر از تو به خاطر اندرم نیست...
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از ایندیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم...
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق رامرا گرم کن...
گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریمور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار...
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم...
تا که می بوسم تو رااز غصه فارغ می شوم...
یا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
ترک آن زیبا رخ فرخنده حالاز محال است از محال است از محال...
من نمیدانم که در چشم خمارینت چه بودکز همه ترکان آهو چشم، رم دادی مرا...
دیگران با همه کس دست در آغوش کنندما که بر سفره ی خاصیم به یغما نرویم...
می خواهمتکه خواستنی تر ز هر کسیکو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم ؟...
گفتم اگر نبینمت مهر فراموشم شودمی روی و مقابلی غایب و در تصوری...
بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده...
من ترک مهر ایشان در خود نمیشناسم...
هیچ می دانی که من در قلب خویشنقشی از عشق تو پنهان داشته ام ؟...
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابمشب از هجوم خیالت نمی برد خوابم...
می نگری رسایی چهره ات حیران می کند مرا...
عکس تو در خانه ی ماهمان قبله ی ماست...
تا نمکم لب تو را مِی به دهان نمی برمتا نچشم از این نمکچیز دگر نمی چِشم...
یک روز می رسد که در آغوش گیرمتهرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای...
هر کجا که هستی در یاد ما تو حاضری...
گاهی خیال میکنم از من بریده ایبهتر ز من برای دلت برگزیده ای ؟...
هر چه به جز خیال اوقصد حریم دل کنددر نگشایمش به رواز در دل برانمش...
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرماصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم...
جریمه کرده ای مرا بی تو نفس نمی کشمترکه بزن جریمه کنپا ز تو پس نمی کشم...
مثل هر شبهوس عشق خودت زد به سرمچند ساعت شده از زندگی ام بی خبرم...
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلتسببی ساز خدایا که پشیمان نشود...
محرم دل مطلب تن مقصد جانم تویی...
بانوپیر مرد دل ما را تو جوان کنبا بوسه ای...
ما گنه کاریم آریجرم ما هم عاشقیستآری اما آنکه آدم است و عاشق نیستکیست ؟...
قلبم با هر تپشیقصه ی عشق تو را می گوید...
به کمند تو اگر تازه گرفتاری نیستپس چرا یار قدیم از نظر انداخته ای...
گر من به غم عشق تو نسپارم دلدل را چه کنم ؟ بهر چه دارم دل ؟...
تو را دوست دارمخاموش منشینآه هر چه باشد پیش آنکه در اشک غرق شومچیزی بگوی...
از همه دور می شومنقطه ی کور می شومزنده به گور می شومباز مقابلم تویی...
قلب من در قفس سینه فقطنام تو را میکوبد...
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکندامروز عجیببی تو میمیرم...
تا دستت را می گیرم بی اختیار دست می کشم از تمام دنیا...
من به پای خود به دامت آمدمبی تو من کجا روم؟کجا روم؟...
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیداررویای قشنگیست و اما شدنی نیست...
مهمان دلم باش که در خانه ی قلبمدر شاه نشینش زده ام جایگهت را...
نقش رویایی رخسار تو میجویم باز...
من از دیوانگیخالی نخواهم بود تا هستمکه رویت میکند هشیارو بویت می کند مستم...
با خیالت بی خیال خیل عالم گشته ام...