پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است درگذشت شاعر و غزل سرای معاصر زنده یاد محمدعلی بهمنی را به خانواده محترم اوو اهالی فرهنگ و هنر تسلیت عرض می نماییم. روحش شاد و یادش گرامی باد....
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدیناسن خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب ...
من و تو ساحل و دریای همیماما نه! ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست...
تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارمهمیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارقبول کن که گذشته ست کار من از اشککه سال هاست به تنهایی ام یقین دارمتو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداستمرا ببخش اگر چشم نکته بین دارمبخوان و پاک کن و اسم خویش را بنویسبه دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارمکسی هنوز عیار ترا نفهمیدهستمنم که از تو به اشعار خود نگین دارم...
گاهی تو را کنار خود احساس میکنماما چقدر دلخوشی خوابها کم است...
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیداررویای قشنگی ست و اما شدنی نیست ......
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی امطاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی امآمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی امدلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی امآمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی امماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی امخوب ترین حادثه می دانمت خوب ترین حادثه می دانی ام؟حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی ام...
زبانم لال! اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟نباشی تو اگر، ناباورانِ عشق می بینندکه این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم...
زندگی بی تو اگر مرگ نباشد، زجر است...
من همه درد خودم را به تو گفتم جانااینکه درمان بکنی یا نکنی؛ مختاری! ...
تو چه کَردی که دِلَم، اینْ هَمه خواهٰان تو شُد..!؟...
ایهام و استعاره و تمثیل و نقطه چین ...آسان که نیست شاعرِ چشمان او شدن...
تو کیستی؟ که سفر کردن از هوایت را نمی توانم حتی به بالهای خیال !!!...
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدمای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا ، تو...
بخوان و پاک کن و نامِ خویش را بنویسبه دفتر غزلم هر چه نقطه چین دارم...
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم،که میترسمبه جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم...
شب که آرام تر از پلک تو را می بندمدر دلم طاقت دیدارِ تو تا فردا نیست...
هوای عشق رسیده ست تا حوالیِ مناگر دوباره ببارد به خشک سالیِ منمگر که خواب و خیالی بنوشدم ورنهکه آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟همیشه منظرم از دور دیدنی تر بودخود اعتراف کنم: بوریاست قالیِ منمرا مثال به چیزی که نیستم زده اندخوشا به من؟ نه، خوشا بر منِ مثالیِ منبه هوش باش که در خویشتن گُمت نکندهزار کوچه ی این شهرک خیالیِ مناگرچه بود و نبودم یکی ست -باز- مبادتو را عذاب دهد -گاه- جای خالیِ منهوای بی تو پریدن نداشت...
چیزی گم است در من، از آرزو فراتر......
من و تو ساحل و دریای همیم، اما نه!ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست...
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیداررویای قشنگیست و اما شدنی نیست...
من و یار و دل دیوانه ، بساطی داشتیمعقلِ بیکار بیامد ، همه را بر هم زد....!...
من همه دردِ خودم را به تو گفتم جانا ؛اینکه درمان بکنی یا نکنی؟مختاری.............
شعار نیستمکه تاریخ مصرفم تمام شود!«شعرم»تو نخوانی ام فرزندت می خواندم!...
دوستت دارمو تاوانِ آن هرچه باشد ،باشد ......