بدون تو حوالی زمستان سرگردانم هر چقدر میخواهی دیر کن من تا آمدنت پاییز را با یلدا معطل میکنم
از وقتی یادم نمی آید منتظرت نشسته ام فکر کنم بنایی تاریخی شده ام که اینگونه از من عکس میگیرند
گاهی باید خودت را برداری و بیاندازی ته کوله پشتی ات و برای دویدن به دور از خانه بروی گاهی فضای خانه برای دویدن فکرهایت کوچک میشود
تا دستت را می گیرم بی اختیار دست می کشم از تمام دنیا