پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گفتی از پاییز باید سفر کرد...گر چه گل تاب طوفان نداردآنکه لیلا شددر چشم مجنون...همنشینی جز باران ندارد...
دوست دارمت، یه جورِ خاص کمی عاشقتر از حوا کمی مجنون تر از لیلی کمی شیرین تر از فرهاد...وابسته ات شدم،آنچنان که ماه به آسمان، ماهی به دریا و آدمی به نفس...عشق جان، از تهِ دلم می خواهمت و تو نهایتِ مرد بودن و عاشقی هستی در این آغوشِ من می مانی تا ابد، تا لحظه یِ مرگ...خواستم بگم،فاصله ها اهمیتی ندارند وقتی تو کیلومتر ها دور تر از من به فکرم هستی و من اینجا کیلومتر ها دورتر از تو، عکست را میبوسم...راستی آقا، از همین فا...
تو همان دلبر معروف دلم باشمنم آن دلداده مجنون و پریشان...
تاب دلتنگی نداردآن که مجنون می شود......
پا به پای من بیا دست در دست تو می مانم لیلی می شوم مجنون باش بگذار دور شویم از این شهر من بانو می شوم برای لحظه هایت تو آقای ثانیه هایم باش بیا و ببین من جور دیگر دوستت خواهم داشت مثلا باران بیاید دستت را می گیرم با هم به خیابان می رویم و بلند بلند برایت لیلی و مجنون می خوانم برایت لاک قرمز می زنم و میان جمع تو را می بوسم پا به پای من بیا من شهر بهتری می شناسم میان بازوانم میان بازوانت....
هر کسے دیده مرا شاعر مجنون خواندهتو بگو ل️یلے دیوانہ شدن را بلدے؟...
لیلا که شدی حرف مرا میفهمی مجنون تمام قصه ها نامردند...
ای خوبتر از لیلی...بیماست که چون مجنون...عشق تو بگرداند....در کوه و بیابانم......
پیامک زد شبی لیلی به مجنونکه هر وقت آمدی از خانه بیرونبیاور مدرک تحصیلی ات راگواهی نامه ی پی اچ دی ات راپدر باید ببیند دکترایتزمانه بد شده جانم فدایتدعا کن مدرکت جعلی نباشدز دانشگاه هاوایی نباشدوگرنه وای بر احوالت ای مردکه بابایم بگیرد حالت ای مردچو مجنون این پیامک خواند وارفتبه سوی دشت و صحرا کله پا رفت...
گله میکرد ز مجنون لیلی کهشده رابطهمان ایمیلیحیف از آن رابطهی انسانیکه چنین شد که خودت میدانیعشق وقتی بشود دات کامیحاصلش نیست به جز ناکامینازنین خورده مگر گرگ تو را؟برده به دات کام و دات ارگ تو را؟ بهرت ایمیل زدم بیشترکجای سابجکت نوشتم به درکبه درک گر دل من غمگین استبه درک گر غم من سنگین استبه درک رابطه گر خورده ترکقطع آن هم به جهنم به درکآنقدر دلخور از این ایمیلمکه به این رابطه هم بیمیلم...
لالا لالا گل ریحوندوتا فال و دوتا فنجونتوی فنجون تو لیلیتو خط فال من مجنون...
از دل رودم یاد تو بیرون نه و هرگزلیلی رود از خاطر مجنون نه و هرگز...
همه جاقصه ی دیوانگی مجنون استهیچکس راخبری نیست کهلیلی چون است...
آنچهعشق ِ توبه روز ِ من ِ مجنون آوردمثل دعوای دو اوباشتماشا دارد…...
مجنون به نٖصیحت دلم آمده استبنگر به کجا رسیده دیوانگیام...