شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
زیر مجموعه ی خودم هستممثل مجموعه ای که سخت تهی ستدر سرم فکر کاشتن دارمگرچه باغ من از درخت تهی ستعشق آهوی تیز پا شد و منببر بی حرکت پتوهایمخشمگین نیستم که تا امروزنرسیدم به آرزوهایمنرسیدن رسیدن محض استآبزی آب را نمی بیندهر که در ماه زندگی بکندرنگ مهتاب را نمی بینددوری و دوستی حکایت ماستغیر از این هرچه هست در هوس استپای احساس در میان باشدانتخاب پرنده ها قفس استوسعت کوچک رهایی را از...
ناراحتم از چشم و ابرویتاز ارتباط باد با مویتاز سینه ریزت از النگویتناراحتم! از من چه میخواهند!؟...
زمین خلاصه ای از چشم آسمانی توستغزل برآمده از بازی زبانی توستنه اندونزی و ژاپن، نه بم، نه هائیتیتکان دهنده ترین صحنه، شعرخوانی توستکمی نخند، کمی دور شو، کمی بد باشکه هرچه می کشم از دست مهربانی توستهرآنچه را بفروشم نمی رسد وسعمبه خنده ی تو که سوغات دامغانی توستبلوغ زود رسم علت کهولت نیستاگر که پیر شدم مشکل از جوانیِ توستدو سال می گذرد من هنوز سربازموظیفه ی شب و روزم ندیده بانی توست...
نگاهش می کنم شایدبه سمتم سر بگرداند سر او برنمی گردد مگر تقدیر برگردد...
با خدا بودن نشان از مِهر می خواهد نه مُهر!...
دوستش داری و از عاقبتش با خبری ......
این کشور و آن کشور و سی روز مهم نیست هرجا که تو رؤیت بشوی عید همان جاست...
از دستِ خویشتن به کجا می توان گریخت؟...
دیگر بس است هرچه خدا حافظ تو شدای دل! از این به بعد خدا را تو حفظ کن...
بی هیچ سوالی و جوابی بغلم کن...
بعد عمری عشق بازی ذکر تسبیحات ما را: دوستم دارد..ندارد..دوستم دارد.. ندارد.....
آرام تر ببر دل ما را شکستنی ست... ...
کمی نخند، کمی دور شو، کمی بد باشکه هر چه می کِشم از دَست مهربانی توست...
دلِ من هر چه غلط بود فراوان کردی.....
کمی نخند،کمی دور شو،کمی بد باش...که هر چه می کشم از دست مهربانی توست...
بی هیچ سوالی و جوابی بغلم کنخسته تر از آنم که بگویم به چه علت!...
دل آن زمان دل است، که از دست می رود......
اگر خوف از رجا پیشی بگیرد ضعفِ ایمان استبگو پرهیزکاران از گنهکاران بیاموزند...
رمضان است و تو هستی چه کنم با این دردماه من یک طرف و ماه خدا یک طرف است ......
دل من از تو چه پنهان که تو بسیار خری !!...
من از آن مسجد و محراب فراوانی کهبرکت سفره فراوان نکند می ترسم.......
هرچه کردم به خودمٖ کردم و وجدان خودمپسر نوحم و قربانی طوفان خودمتک و تنها تر از آنم که به دادم برسندآنچنانم که شدم دست به دامان خودمموی تو ریخته بر شانه ی تو امّا منشانه ام ریخته بر موی پریشان خودماز بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیستمی روم سر بگذارم به بیابان خودم...
هر که افتاد پی شیخ به محراب رسیدما پی میکده رفتیم رسیدیم به شیخ!!!...
از آن روزی که آرام از کنارم رد شدی رفتیپذیرفتم برای خواب دیدن،خواب لازم نیست...
دیگر بس است هرچه خدا، حافظِ تو شد!ای دل! از این به بعد خدا را تو حفظ کن...
تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهردلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش...
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولیباید امشب بروم شام غریبان خودم...
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد...
داد و بیداد نکردمکه در اندیشه ی منمرد آن است که غم را به گلو میریزد...
دل من از تو چه پنهان که تو بسیار خری...
دلِ من هر چه غلط بود فراوان کردیدوستش داری و پیداست که پنهان کردی...
من از آن روز که قومم به شب آلوده شود و خدا حکم به طوفان نکند ! می ترسم...........
آنچهعشق ِ توبه روز ِ من ِ مجنون آوردمثل دعوای دو اوباشتماشا دارد…...