منم اسیر چشم تو...فدای خنده های تو
بدون تو کجا رَوَم که در مقابلم تویی
سجاد یعقوب پور...
مثل شیری که شده عاشق چشمان غزال
بی رمق کرد مرا ناز دو چشمان شما......
بیا عهدی کنیم امروز، روزِ اولِ دیدار
اگر رفتیم بی برگشت، اگر ماندیم بی منت...
تویی مهتابِ شبهای پر از تنهایی و اندوه
که روشن می کنی چشم و دلم را مهربان من!
بادصبا...