سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
از سر نمیروی چگونه از دل برانمت سلطان دل شدی و من دوست دارمت...
کاش دونفر بودمیکی کنار تو راه می رفت و لبخند می زد،آن یکیدورتر می ایستادنگاهمان می کرد و از ذوقش جیغ می کشید...
با تو بودن خوب استآدم سَر می رود از زنانگیاز نازهای ظریف گاه گاهاز خنده های ته دل، قاه قاهاز عشقآغوشاز جغرافیای گرمی که بایدش نوشتخلاصه آقایی که شما باشیبانوی تو بودن یعنی بهشت....