سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سرد میپوشی و انگار دلت یخ زده است خنده اما به لب ماست که خشک ش زده است چشم هایت به دل آشوبه ما افزوده است نمره ماست که در دست تو زندان شده استکلاس دانشگاه...
همش نگید دهه 90 و 80 ها فلان و چنانمیدونید واقعیت اینه که ما بازخورد عملکرد دهه های قبل هستیماول یه جوالدوز بزنید به خودتون بعد یه سوزن به ما ببینید شما کجا کم کاری میکنید که نوعی دیگه شو در پاسخ ما میبینید چرا همیشه اونایی که در جایگاه بالا تر هستن خودشون رو برتر مطلق میدوننو همه ایراد ها رو در نسل بعدی میبیننبلاخره ما یه نوع انعکاس از رفتار شماییمنفیسه باقریان...
خواستم شعر بگویم که قلم رام نشد روی این دفتر خالی ز قدم پای نشد خواستم بهر تو گویم که ز من دل بردیچه بسا شب که به چشمان نفس خواب نشد خواستم بهر تو گویم غزلی ناب نشد همه دنیا و دلم روی ورق جای نشد روز و شب در پی مژگان مژه بر هم نزنم مست دیدار تو بودم که دلت رام نشد با همه اشک و فغان باز دلم خواهد تو چه دعا ها که دلم کرد و اجابت که نشد نفیسه باقریان...
الکنم از دیدن روی چو خورشید ورخت لال و الکن بودنم باشد صدای قلب من نفیسه باقریان...
شب است و شمع و چراغی و چشم مشکینت شوم دوباره اسیر نگاه شیرینت...
نگاه های تو از هر تبر برنده تر است کمی بپوش که دل زخمی و زیان دیده است...
لب هنوز نیالوده ای به دشنامیولی نگاه تو از صد هزار لبریز است...
سجاده نشین باوفایی بودم می خانه نشین با وقارم کردیاکنون نه وفا مانده و نه سجادهبازیچه ی دست این و آنم کردیچشمان سیاهت همه ی دینم برد تیری ز کمان خود عطایم کردی...
جهنم میکند دل قطب را در حسرت چشمت نگاهی کن که عالم گردد از دست من آسوده...
پناه خانه تویی نور دیده ام دختم امید هر شب و صبحم تویی ز گل خوشتر...
نماز ها همه بر سمت تو اقامه شدندبیا که کافر چشمت شدم به رسوایی...