شب است و شمع و چراغی و چشم مشکینت
شوم دوباره اسیر نگاه شیرینت...
لب هنوز نیالوده ای به دشنامی
ولی نگاه تو از صد هزار لبریز است...
پناه خانه تویی نور دیده ام دختم
امید هر شب و صبحم تویی ز گل خوشتر...
نماز ها همه بر سمت تو اقامه شدند
بیا که کافر چشمت شدم به رسوایی...