پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گونه هایت مثل «بِه» خوش رنگ و بو و مزه استگریه وقتی میکنی این گونه «به...تر» میشود!ارس آرامی...
گونه های آفتاب سوخته اش را بوسیدمچشم هایش چقدر می گفت:دوستت دارم...
بهار یعنیجای بوسه های مردی که من باشمروی گونه های زنی که توباشیشکوفه بدهد!️️️...
دستم را بڪَیر !همین دست!!برایت ترانه عاشقانه نوشته....همین دستسوخته در حسرتِلمسِ دست هاے ، پاڪ ڪرده اشڪ هایے را ڪه در نبودت به ڪَونه دویدند ....!...
زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو...
لمس مژه ی یار به روی گونه عجب تازیانه ی جذابی...
ماه را ببینکه بوسه ی خدا را می ماندبر پیشانی بلند آسمان!و ببین شعرم راکه قد می کشدتا بوسه ای گذاردبر گونه ی تو!...
نشانی دکترم را به شما میدهم.ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قدِ بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود، رفتیم و کتاب خواندیم و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت.میدانی آن جراح که هر روز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش « کتاب» است....
میخندی و من گم میشوم در سیاه چال گونه ات......
از گونه به سمت گونه راه افتادم یکباره ولی به اشتباه افتادملب هاش مبان چال لپ هایش بود از چاله در آمدم به چاه افتادم...
لبخند تو یک آلت قتاله ی محض است کافیست که بر گونه ی تو چال بیفتد...
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اندآتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند...
انار گونه هایت از شرم ترک برداشت وقتی دستانت را به آرامی گرفتم...
صورتت سیب گلابیست که خوردن دارد.. گونه ات بوس که نه! گاز گرفتن دارد.....
سیاه چال!گونه ایبا خنده ی ساختگی...
سُرخ شد گونه ی آب/کنار حوض/سایه ی اَنار...
هر روز خودم را به خارج پنجره ام پرت می کنم و لحظه ای بعد با یک پیچک کوچک پیچیده شده به روزمر گی باز می گردمو رنج مردمی را می بینم که مثل گربه ای از سقف آویزان شده اند تمامی این شهر از سقف آسمان اش آویزان استما رابطه امان را با کوچه و خیابان از دست داده ایمو درها رو به دیوارها باز می شوندروزگاری که مثل آببرهنه بودی گذشتحالا هم که مدام زیر باران گریه می کنی تا این کوچک نمناک اندوهدیده نشودو حجم سوزنی سبز ...
پنجشنبه ها را باید چای دم کردتلفن را کشید،پرده را بست خاموش و کم نور و مستباید از تو نوشتباید آرام گونه ات را بوسید....
تو بگوچگونه نخندموقتی دستانتقفل شده در دستانموقتی گونه هایتبه زانو در آورده انددرخت سیب حیاط راوقتی تکلیف دلتاز روز برایمروشن تر است......
صورتت سیب گلابیست که خوردن دارد. گونه ات (بوس) که نه گازززز گرفتن دارد......