یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن و بگو حوضشان بی آب است...
هیچ کس با من نیستمانده ام تا به چه اندیشه کنممانده ام در قفس تنهاییدر قفس میخوانم چه غریبانه شبیستشب تنهایی من...
نیست رنگی که بگوید با مناندکی صبرسحر نزدیک استهردم این بانگ برآرم از دلوایاین شب چقدر تاریک است...
تو مرا آزردیکه خودم کوچ کنم از شهرت تو خیالت راحت میروم از قلبت میشوم دورترین خاطره در شبهایتتو به من میخندی و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولیبرنمی گردم ، نهمیروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد عشق زیباست و حرمت دارد...
یادمان باشداگر خاطرمان تنها ماندطلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...
چترها را باید بستزیر باران باید رفتفکر را،خاطره را،زیر باران باید بردعشق را زیر باران باید جست...
زمین باران را صدا می زند من ، تو را...
دود می خیزد ز خلوتگاه منکس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟با درون سوخته دارم سخنکی به پایان می رسد افسانه ام ؟...
به نجوایی صدایم کنبدان آغوش من باز استبرای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با توتمام گامهای مانده اش با من...
تو ناگهان زیبا هستیتو را یافتم آسمان ها را پی بردم...
بی خبر آمد تا با دل منقصه ها ساز کند پنهانیغمی افزود مرا بر غم هادیگران را هم غم هست به دلغم من ، لیک ، غمی دردناک است...
اتاق خلوت پاکی استبرای فکر چه ابعاد ساده ای دارددلم عجیب گرفته استخیال خواب ندارم...
بیا تا برات بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ استو تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کردو خاصیت عشق این است...
او را بگواو را بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده امنوشیده ام که پیوسته بی آرامم...
دلم گرفتهدلم عجیب گرفته است!و هیچ چیزنه این دقایقِ خوشبو که روی شاخه نارنج میشود خاموش،نه این صداقتِ حرفی که در سکوت میانِ دو برگ این گل شب بوست،نه هیچ چیز مرا از هجومِ خالی اطراف نمی رهاند..........
روزگاری است در این گوشه پژمرده هواهر نشاطی مرده استدست جادویی شبدر به روی من و غم می بنددمیکنم هر چه تلاش او به من می خندد...
نیست رنگی که بگوید با مناندکی صبر ، سحر نزدیک استهر دم این بانگ ، بر آرم از دلوای! این شب چقدر تاریک است...
هیچ کس با من نیستمانده ام تا به چه اندیشه کنم!مانده ام در قفسِ تنهایی,در قفس می خوانمچه غریبانه شبی است.شبِ تنهاییِ من...!...
-نه صدایم…و نه روشنی ؛طنین تنهایی تو هستم !طنین تاریکی تو…...
هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند.و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد!…....
یک نفر دلتنگ استیک نفر می بافد.یک نفر می شمردیک نفر می خواند یعنی: یک چه دلتنگ شدی.....؟...
پیشه ام نقاشی است: گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ،می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود... ...
من از صداها گذشتم!روشنی را رها کردمرویای کلید از دستم افتاد!کنارِ راهِ زمان دراز کشیدم...من به اندازه یک ابر دلم میگیردباید امشب چمدانی را...که به اندازه پیراهن تنهایی من جا داردبر دارم...و به سمتی بروم......
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن؟!...
پشت دریاها شهری ستکه در آن پنجرهها رو به تجلی باز استبامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری مینگرنددست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی استمردم شهر به یک چینه چنان مینگرندکه به یک شعله، به یک خواب لطیفخاک موسیقی احساس تو را میشنودو صدای پر مرغان اساطیر میآید در بادپشت دریا شهری ستکه درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان استشاعران و و دریاها شهری ستقایقی باید ساخت...
جای مردان سیاستبنشانید درختکه هوا تازه شود ......
هیچ کس با من نیستمانده ام تا به چه اندیشه کنم !مانده ام در قفسِ تنهایی ،در قفس می خوانمچه غریبانه شبی است ،شب تنهایی من... شب خوش...
زندگی نیست بجز نم نم باران بهارزندگی نیست بجز دیدن یارزندگی نیست بجز عشقبجز حرف محبت به کسوَر نه هر خار و خسیزندگی کرده بسی...
رهایت من نخواهم کردرها کن غیر من را تو غیر از من چه میجویی؟تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟...
تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود ، گر نشود حرفی نیست امانفسم میگیرد..در هوایی که نفس های تو نیست...️...
شب را نوشیده امو بر این شاخه های شکستهمی گریم.مرا تنها گذارای چشم تب دار سرگردان!مرا با رنج بودن تنها گذار....
باراناضلاع فراغت را می شست.من با شن هایمرطوب عزیمت بازی می کردمو خواب سفرهای منقش می دیدم.من قاتی آزادی شن ها بودم.مندلتنگبودم.در باغیک سفره مانوسپهنبود.چیزی وسط سفره، شبیهادراک منور:یک خوشه انگورروی همه شایبه را پوشید.تعمیر سکوتگیجم کرد.دیدم که درخت ، هست.وقتی که درخت هستپیداست که باید بود،باید بودو رد روایت راتا متن سپیددنبال کرد.اماای یاس ملون!...
در دلِ من چیزیست، مثلِ یک بیشه ی نورمثلِ خواب دمِ صبحو چنان بی تابمکه دلم می خواهد، بدوم تا تهِ دشتبروم تا سرِ کوهدورها آواییست که مرا می خواند......
در نبندیم به نوردر نبندیم به آرامش پرمهر نسیمزندگی رسم پذیرایی از تقدیر استوزن خوشبختی من،وزن رضایتمندیست ......
من در این خلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنم، میشکنم...