جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟...
باز امشب ای ستاره ی تابان نیامدیباز ای سپیده ی شب هجران نیامدیشمعم شکفته بود که خندد به روی توافسوس ای شکوفه خندان نیامدی...
باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنیدیدم نشسته مثل همیشه کنار حوضپیراهن پلید مرا باز شسته بودانگار خنده کرد، ولی دل شکسته بود- رفتی مرا به خاک سپردی و آمدی؟ تنها نمی گذارمت ای بینوا پسرمی خواستم به خنده در آیم ز اشتباهاما خیال بودای وای مادرم ......
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کندبلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کندهمتم تا می رود ساز غزل گیرد به دستطاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زود تر می خواستی حالا چرا...
از همه سوی جهان جلوه ی او می بینم...
باز با ما سری از ناز گران دارد یارنکند باز دلی با دگران دارد یار ؟...
باز با ما سری از ناز گران دارد یار نکند باز دلی با دگران دارد یار...
زلف آنستکه بی شانه دل از جا ببرد...
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است...
من هر نفسم بر نفس ناز تو بند است...
یادم نمی کنیو ز یادم نمی روییادت بخیرای یار فراموشکار من...
گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است آتش افروزم و شرح شب هجران گویم شب بخیر...
دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم نازنینا تو چرا بی خبر از ما شده ای ؟...
با چشم تو از هر دو جهان گوشه گرفتیمماییم و تو ای جان که جگر گوشه مایی...
خوبی و دلبری و حسن حسابی داردبی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده ای ؟...
من اختیار نکردم پس از تو یار دگربه غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست...
از عشق من به هر سو در شهر گفت و گوییستمن عاشق تو هستم این گفتگو ندارد...
به افسون کدامین شعر در دام من افتادیگر از یادم رود عالم ، تو از یادم نخواهی رفت...
صفایی بود دیشببا خیالت خلوت ما راولی من باز پنهانیتو را هم آرزو کردم...
او صبر خواهد از من بختی که من ندارممن وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد...
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل منلیک من هم به صبوری دل از آهن کردم...
زین همرهان همراز من تنها توئی تنها بیاباشد که در کام صدف گوهر شوی یکتا بیایارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شویای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا...
شدهای قاتل دلحیف ندانی که ندانی...
بی توبا مرگعجب کشمکشےمن کردم ......
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر می خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی اعتباراینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بودای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا...
پروردمٖت به ناز که بنشینمت به پای ای گل ! چرا به خاک سیه می نشانیم...
نَه وصٖلت دیده بودم کاشکی ای گل، نَه هجرانت که جانم دَر جوانی سوخت ای جانم به قربانت......
تو مال منی و من گدایت شده امدلتنگِ شنیدن صدایت شده امتو رفته ای و هنوز من خوبم ، شکرچیزی نشده ، فقط فدایت شده ام...
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد ......
چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردمچو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم...
بیدار تو تا بودم رویای تو می دیدمبیدار کن از خوابم ای شاهد رویاییازچشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستیوز زلف تو می زاید انگیزه ی شیدایی...
جوانیها رجز خوانی و پیریها پشیمانیستشب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس...
از چشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی...وز زلف تو می زاید انگیزه ی شیدایی......
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمردگر چه داری از این بیش انتظار از من...........
سیزده را همه عالم به در امروز از شهرمن خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم...
تا چند کنیم از توقناعت به نگاهی......
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسیهوس عشق و جوانیست به پیرانه سرمپدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروختپدر عشق بسوزد که در آمد پدرم…...
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت به شرط آنکه گه گاهی تو هم از من کنی یادی...
My mood is like a captive that in the middle of an escape he found out no one is waiting for him and he came back.حال من حال اسیریست که هنگام فرار یادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت....
در حَسرت تو میرَم و دانم تو بى وَفاروزى وَفا کُنى که نیاید به کارِ مَن.......
جانا! سری به دوشم و دستی به دل گذار آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام...