چهارشنبه , ۷ آذر ۱۴۰۳
هر چند رفته ای و دل از ما گسسته ایپیوسته پیش چشم خیالم نشسته ای...
در خم زلف تو پایبند جنون شد دل منبی خبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من...
گاهی خیال می کنم از من بریده ایبهتر ز من برای دلت برگزیده ایاز من عبور می کنی و دم نمی زنیتنها دلم خوش است که شاید ندیده ای...
چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوختنیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت...
وقت خواب است و دلمپیش تو سرگردان استشب بخیر ای نفستشرح پریشانی من ......
یک بار بینم روی تو دل را چه سان تسکین دهم؟تسکین نیابد، جان من، صد بار اگر بینم تو را...
ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩﺕ نیست...
گفتی که به وصلم برسی زود مخور غمآری برسم گر ز غمت زنده بمانم...
دستت رابه من بده تا به همه بگویمدنیادر دستان من است...
صدایت که کردم جانم گفتی ماندهام با این صد سالی که به عمرم اضافه شد چه کنم...!...
صفایی بود دیشببا خیالت خلوت ما راولی من باز پنهانیتو را هم آرزو کردم...
مونس و غمگسار منبی تو به سر نمی شود...
آنکه منظور دیده ی دل ماستنتوان گفت شمس یا قمرست...
چترها را باید بستزیر باران باید رفتفکر را،خاطره را،زیر باران باید بردعشق را زیر باران باید جست...
نمی خواهم بمیرم،با که باید گفت ؟در کنار تومن این دنیای فانی راهزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم...
روی تو نه روییست کز او صبر توان کردلیکن چه کنم گر نکنم صبر ضروری...
زمین باران را صدا می زند من ، تو را...
جرعه جرعه می کشم تو را به کام خویشتا که پر شود تمام من ز جان تو...
آه آری این منم اما چه سوداو که در من بود دیگر نیست،نیست...
چون مات توامدگر چه بازم...
آن را که غمی چون غم من نیست چه داندکز شوق توأم دیده چه شب می گذراند...
پنداشتی چون تو بگسستمدیگر مرا خیال تو در سر نیست؟اما چه گویمت جز این آتشبر جان من شراره ی دیگر نیست...
این چه کاریست که دادی گل نازم دستم اینکه با یاد تو گر آب خورم هم مستم بیخیال غم عالم نده بد ره به دلت تو چه باشی چه نباشی عسلم، من هستم...
تو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانیچه ساده داشت مرا هم بلند قامت می کرد...
کدام نشانه دویده است از تو در تن من که ذره های وجودم تو را که می بینندبه رقص می آیند سرود میخوانند...
سر خوش هستم من اگر با من بمانی تا ابدگر نمانی وای من از طعنه ی بیگانه ها...
هم دردی و هم دوای دردی...
هر بار آیم سوی توتا آشنا گردی به منهر بار از بار دگربیگانه تر بینم تو را...
مهر از تو توان برید هیهاتاول دل برده باز پس ده...
به خوابم گر نمی آییمرا بی خوابخوابم کن...
جای خلوتی می خواهمو صدای تو راکه دائم بگویددوستت دارمدوستت دارمدوستت دارمو من آرام بمیرم...
هر کجا بروی مرا خواهی دیدیک شبتمام شهر را دیوانه واربا خیالت قدم زده ام...
من به یک صبح که با خنده اَت آغاز شود می اندیشم و به یک حبه ی قند که از کنج لبت بردارم کاش این صبح بیایدو اندیشه ی من رنگ رویا نشود...
آغوش تو آرامش جان است...
دوشت به خواب دیدمو گفتم خوش آمدیای خوشترین خوش آمدهبار دگر بیا...
آنکه باز هم عاشق می شوددیوانه استمن دیوانه باز عاشق تو شده ام...
دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنمخلق می دانند و من انکار ایشان می کنم...
دلم را جز توجانانی نمی بینم نمی بینم...
دستت را به من بدهقلبت را به من بدهنامت را به من بگوحرفت را به من بگومرا فریاد کنصدای من با صدای تو آشناستمن ریشه های تو را دریافته ام...
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیستشب چنین روز چنانآه چه مشکل حالیست...
اوار نکن با نگهتاین دل ویرانه ما را...
تو آسمان منیجز پناه آغوشتبرای بال و پرموسعت پریدن نیست...
چشمم به هر کجاستتویی در مقابلم...
آیا این شب استکه باعث می شود من به تو فکر کنم ؟یا من هستمکه برای فکر کردن به توانتظار شب را می کشم ؟...
بگذرم گر از سر پیمانمی کشد این غم دگر بارممی نشینم ، شاید او آیدعاقبت روزی به دیدارم...
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا...
یک جای کار می لنگدیا زنگ در خراب استیا گوشی تلفنوگرنهبعید می دانمتو فراموشم کرده باشی...
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی...
طریق وصل گشادی من آمدم تو رفتی...
اصلا یادت هست که نیستم ؟...