متن رویا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رویا
دستت را اگر بدهی،
میبرمت تا خوابِ خودم —
آنجا که مرزِ بیداری و رؤیا
به نرمیِ پوستِ توست.
درگیر چشمهای تو بودم
که بارانی شد
و ماه از پلکهایت افتاد
در فنجان قهوهی من
که دیگر تلخ نبود
پرندهای از ابروهایت پرید
و روی شانهام نشست
با صدایی شبیه خواب
و من
در امتداد باران
به عقب میرفتم
تا به لحظهای برسم
که هنوز نگاه نکرده بودی
هر رؤیایی از جایی شروع میشود…
گاهی از یک نگاه، که بیصدا قلب را به تپش میاندازد.
گاهی از یک لبخند، که جهان را روشنتر از هر صبح میکند.
و گاهی از خاطرهای، که در تار و پود تاریخ و سرگذشت ما تنیده شده است.
رؤیاها همیشه از جنس خیال...
راهت را کج کن
برگهای خشکیده نفس میکشند
تو شبیه چشمهایم هستی
دستهایت را به من بده
شانههایت پاییز را پر کردهاند
بگو
در این جنگلی که هذیان میگوید
چگونه میتوانم با رقص مه
چشم خورشید را نقاشی کنم؟
باید خود را پیدا کنم
تا فردا
با صدای چشمهایت بیدار...
قلب من به همخوانی سمفونی پاهای تو
به رقص ریتم گرفت
به تق تق پاشنه های بلندت
که والس میرقصی و زیبای
تانگو میرقصی و هنرمفتخر میکنی
باله میرقصی بی بال های فرشته گونت
و پرواز را خاطره میکنی
در عصر بی منحنی بال ها
سر میخوری روی جاذبه بیمقدار...
مستِ رویای توام
پیمانه می خواهم چکار؟
راهِ پر پیچ وُ خمِ
میخانه می خواهم چکار؟
تا سرانگشتِ خیالت
لا به لای زلفم است
این پریشان موج ها را
شانه می خواهم چکار؟
با تو تا دراوجِ دل دادن
شناور می شوم
سرپناه وُ لانه وُ
کاشانه می خواهم چکار؟...
عشق یعنی یک رفیق با وفا پیدا کنی
عشق یعنی در دل دریای عرفان جا کنی
شعرهایی را که سرخ افتاده در جام ِ قلم
قطره قطره نو کنی یا چون غزل دریا کنی
عشق یعنی : باز خاطر خواه معشوقت شوی
مثل مجنون، هی بگردی در پَیِ لیلا کنی...
شنیدم که گفتی
هنوزم بیادت
غزل میسرایم
و من،
در خوابهای شبانهام
با ماه قهر کردهام
ماه، که هر شب
با چمدانی از خاطرهها
از پنجرهام عبور میکرد
و حالا
تنها سایهاش
روی دیوار میرقصد
نفسهایم
در قفسِ شیشهایِ سینهام
پشتِ پردهای از مه
گیر افتادهاند
قلبم
مثل ساعتِ شکستهای...
گاهی دلم میخواهد
بیدار نشوم،
بگذارم دنیا
همیشه مرا
زیبای خفته ببیند…
در آغوش خواب،
همیشه خودم را
زیبای خفتهای میبینم
که به رؤیای تو پناه برده است.
گاهی پلکهایم را که میبندم،
جهان خاموش میشود
و فقط تویی که در خوابم
زنده میمانی…
محدثه جانم، در باغ خیال من شکوفهای،
که با هر نسیم، عطر عشق میپراکند،
چشمهایت دریچهایست به جهان رویاها،
و لبخندت، خورشیدِ صبحِ جان من
در پیچوخمِ زمان، دستت را میگیرم،
تا پرواز کنیم به فراسوی سکوتها،
جایی که فقط من باشم و تو،
و عشقمان همچون ماهی در دریای...
بیدار شدم، و هنوز خواب بودم.
پنجرهای باز بود که به اتاق دیگری باز میشد، همان اتاق.
روی صندلی نشسته بودم، اما از تخت نگاهم میکردم.
سایهای پشت پرده تکان خورد، پرده افتاد، هیچکس نبود.
من به آینه نگاه کردم؛ او پلک زد.
سپیدارِ سپیده، شد شکوفا؛
در احساسم شکفت امواجِ رویا؛
به چشماندازِ زیبای نگاهت،
دوباره، دوختم چشمِ دلم را!
تو خلاصه ی تموم آرزوهای منی.
ماهِ شب
از قابِ چشمانِ بسته میگذرد
و واژهها
مثل ماهیهای بلور
در ذهنم شنا میکنند.
بر شانهی باد
ردی از نقره میکشد
و خواب،
به شکلِ پروانهای تار
در نورِ او
ذوب میشود...
پشت پنجره،
گلدانی ایستاده
با برگهای سبز و عطرافشان،
که هر شب
رؤیای پرواز میبیند...
و من تماشا میکنم
چگونه گلبرگهای سرخش
در آسمان اتاق
به پروانه بدل میشوند
و میرقصند...
در آینهی چشم تو
درختان،
رقصی آرام میگیرند.
موهای آویزانت
چون بادِ تابستان،
جهان را
به نرمی میچرخانند.
ابر،
از روی شانهات
پر میکشد
تا دلِ آبیِ آسمان.
کبوتران سپید،
در خوابِ رویاهایت
پنهاناند.
امشب،
خیالها
چو چراغانی خاموشاند،
و ماه،
قطرهقطره
از سقفِ شب
میچکد
بر آینهی چشمانت.
تو را دوستدارم
چون تکه های الماس
که به آسمان آویزان شده است
تو را دوست دارم
چون کوه
که دشت را محکم به آغوش می کشد
تو اعجاز یک پدیده ای
در خلوت یک رویا...
خسته ام
خزیده چون کبوتری درقفس
دُرنایی تازه از کوچ پنجره ها از راه رسیده...
گویا پرستویی هستم که به شوق بهار تمام آسمان را شقایق چیده...
خسته ام
انقدر خسته ...
که دلم میخواهد ، خواب ابدی تعبیر پلک هایم باشد...
میدانی ...
دنیا با من نساخت
با ما...