شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
بگذار تا بنوشمتای چشمه شراب ...️️️...
هوا، هوای بهار استو باده، بادهی ناب؛به خنده، خنده بنوشیمجرعه جرعه شراب!...
گنجایش دیگری ندارد دل منهمچون قدح شراب لبریز توام...
پای سیبدرون ویترینشرابِ کهنه...
دستِ شرابدر کار بودلب های او سیب...
شراب/روی پا ایستاد/برای چشم هایتو/نه خدا خوابید/نه من...
پیمانه را به دست اجلبسپرو بروای زندگی شراب تو مستم نمی کند...
بی سرخواب تو را می بینمبی پربه بام تو می پرمانگور سیاهمبه بوی دهان توشراب می شوم...
قرارمان فصل انگورشراب که شدم بیاتو جام بیاور / من جانهراسی نیستفقط تو خوش باشهمین مرا کافیست...
آنجا ببرم که شرابم نمی برد...
خواهم امشب همچو مِی نوشت کُنمبی خود از گرمیِ آغوشت کنموز شراب عشق مدهوشت کنمبا هزاران بوسه خاموشت کنم...
همه سر خوش از وصالت/ من و حسرت خیالتهمه را شراب دادی و مرا سراب دادی...
بی سر خواب تو را می بینمبی پر به بام تو می پرمانگور سیاهمبه بوی دهان تو شراب می شوم...
با این شراب هامست نمی شوم دیگرباید دوباره سراغ چشم های تو بیایم!...
چشمان تو شراب استو من مست آن چشمانت...
نام تو مرا همیشه مست میکندبهتر از شراببهتر از تمام شعرهای ناب...
بازو به دور گردنم از مهر حلقه کنبر آسمان بپاش شراب نگاه رابگذار از دریچه چشم تو بنگرملبخند ماه را...