گمان مبر که به پایان رسید کار مغان هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است
تا که انگور شود مِی، دو سه سالی بکشد تو به یک لحظه شدی ناب ترین باده ی عشق!
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
هوا، هوای بهار است و باده، بادهی ناب؛ به خنده، خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب!
می نوش که عمر جاودانی اینست خود حاصلت از دور جوانی اینست هنگام گل و باده و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی اینست
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی ؟
تو را با غیر میبینم ، صدایم در نمی آید..! دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید..! نشستم باده خوردم ، خون گریستم، کنجی افتادم .. تحمل میرود اما شب غم سر نمی آید..!