شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
(اجل)مپنداری اجل ، تنها بَرد یک لا قبایان راکه با خود می بَرد گاهی فزونتر کدخدایان رامشو دلخوش به مال و جاه این دنیای وانفساکه آخر می سپاری بر جهان هم این و هم آن راسید محمدرضا شمس (ساقی)...
انقدر می🥃🍾🍷 بزنم تا اجل آید به سرم 💔🥹رقص کنان🕺💃🤸♀️عاقبت مست به دیدار خدا خواهم رفت⚰️⚰️😢💔💔🥀🥀🖤🖤...
ای ز کف رفته که بود اول پر گشودنتنمی تونه دلم عادت کنه با نبودنتمن که با امید تو هنوز تو ساحل موندمنمی شه باور من دست اجل ربودنتهنو باور ندارم رفتنتودست خاک سرد سپردن تن توهنوز باور ندارم هنوز باور ندارمبرشی از ترانه...
لم داده بود بر لب عطر جوانی اشبا گونه های غم زده ی استخوانی اشساکت، صبور، مثل همیشه حیاط پیردر دست، چای دم شده ی زعفرانی اشتهمینه ای که مردن سهراب دیده استباغی که کرده داغ خزان، بایگانی اش آن روزها که سایه ی بابابزرگ با -آن صورت ستبر و رخ ارغوانی اش-فانوس پرفروغ شبانگاه خانه بود-مادربزرگ بود و همین قصه خوانی اشبابابزرگ رفت و کلاغان قصه را....مادربزرگ ماند و غم و بی نشانی اشهی پیرتر! شکسته تر از نیش طعنه ها:«یاری کن ای ا...
سر گشته و حیران تو ام کمی بغل تزریق کناز گوشه ی لب های خودت کمی عسل تزریق کنیک روز اگر برانیم با ستم و جفای خوداز جای لب و بغل به من فقط اجل تزریق کن...
عاشقی تا که قدم بر تن دنیا زده استعشق مشت خودش را به سرِما زده استمیوه ی تلخ از آن روز نصیب من و تست که پدر دست برآن شاخه ی بالا زده استعشق چیست؟همان قصه ی طوفانی نوحپدری با غم فرزند به دریا زده استخشت خشت دل ما خانه ی ابلیس شده کجیء باورمان سربه ثریا زده استهی شکستیم و شکستیم و شکستیم ولی بازچرخ با خشم خودش باز تبر را زده استبعد ازین دل خوشی ام آمدن آن اجلی ست که خودش بر ورق مرگ من امضا زده است...
دود سیاهای اجل مهلت بده ! از سینه آهی بر کشمدر گرفت ایندل از آن دود سیاهی بر کشماز زمین خشک شعرم گر نمی روید گلیفرصتم ده!تا از آن من خود گیاهی بر کشممنکر عشقم درین دنیای دون صد حیف حیفروزگار داند ، اگر از سینه ماهی بر کشمای خدا!من دهقانم، اما سبکبارم چه سوددانه را سوی تو،سوی خود کاهی بر کشمنیست ممکن قرب وصلش این دل دیوانه راگر گوید از سوز دل، من چهاراهی بر کشممحمد خوش بین...
آدمی تا که قدم برتن دنیا زده استزندگی مشت خودش را به سرِما زده استمیوه ی تلخ از آن روز نصیب من و تست که پدر دست برآن شاخه ی بالا زده استزندگی چیست؟همان قصه ی طوفانی نوحپدری با غم فرزند به دریا زده استخشت خشت دل ما خانه ی ابلیس شده کجیء باورمان سربه ثریا دزده استهی شکستیم و شکستیم و شکستیم ولی بازچرخ با خشم خودش باز تبر را زده استبعد ازین دل خوشی ام آمدن آن اجلی ست که خودش بر ورق مرگ من امضا زده است...
اجل رسید و لبش را برابرم آوردچقدر بوسه اش از خستگی درم آورد!تمام شد همه ی آنچه «زندگی» می گفتتمام شد همه ی آنچه بر سرم آوردمقابلم ملکی می به استکانم ریختبدون ِ آنکه بپرسد بیاورم؟! ، آورد...به خواب مرگ بنازم که از لج ِ تقدیرتو را در این "دم ِ آخر" به بسترم آوردطناب ِبسته به روح است مرگ، دست ِخدافقط مرا کمی از تو جلوترم آوردهزار نامه نوشتم برای بعد از خویشبخوان برای تو هر چه کبوترم آورد...
دارم هوایِ صحبت یاران رفته رایاری کن ای اجل که به یاران رسانیم...
دارم هوای صحبت یاران رفته رایاری کن ای اجل که به یاران رسانیم...
مگو جاهی از سلطنت بیش نیستکه ایمن تر از ملک درویش نیستسبکبار مردم سبک تر روندحق این است و صاحبدلان بشنوندتهیدست تشویش نانی خوردجهانبان به قدر جهانی خوردگدا را چو حاصل شود نان شامچنان خوش بخسبد که سلطان شامغم و شادمانی به سر می رودبه مرگ این دو از سر به در می رودچه آن را که بر سر نهادند تاجچه آن را که بر گردن آمد خراجاگر سرفرازی به کیوان بر استوگر تنگدستی به زندان در استچو خیل اجل بر سر هر دو...
...آدمی در سفر ساده هم ای دل حتیبند کفشش اجل و دسته کیفش مرگ استزندگی یک غزل نیمه تمام است بدانکه به هر وزن بگوییم ردیفش مرگ است...
پیمانه را به دست اجلبسپرو بروای زندگی شراب تو مستم نمی کند...
چقدر نقشه کشیدم برای زندگی امبعید نیست که آن را به باد دهد .... یادش گرامی....