پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دل من آخر دنیاست نترسدل من مرگ همینجاست نترسآن خدایی که می خوانی همیشهبه خدا مثل تو تنهاست نترسدل من خر نشوی قهر کنیکل دنیا چو سراب است نترسآن صدایی که تو را وسوسه کردصدای آهنگ شعر ماست نترسدل من زخم تو از غریبه نیستاین همه زخم از آشناست نترسدل من فقط تو مهربان باشتو پاکی از هرچه دورنگیست نترس...
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد...
گفتم لب تو را که دل من تو برده ایگفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد...
احساس خفگی می کرد دل من پاشد پنچره باز کرد دل من اما هنوزم نفسی نداشت دل من ای خدا چه کردی با دل من یا ببر یا اروم کن دل من...
فطریه ام بوسهز لبهای تو !این دل منغرق تمنای تو !عاشقم ونیست مرا آرزوجز به وصالرخ زیبای تو !آنجلا راد...
ایوان دل من شده جولانگه تو...!ارس آرامی...
شنیده ام که درخت از درخت باخبر است و من گمان دارم که سنگ هم از سنگ و ذره ذره عالم که عاشقانِ همندمگر دلِ تو که بیگانه است با دلِ من....
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من...
جایی که اسم تو یه بار میادهزار بار دل من میره......
چون که اَبری بِشَوَد حال و هوای دلِ منجای باریدنِ من سطحِ دو تا شانه ی توست...
تو شدی دلیل این که دل من از همه دوره.....
نیمه شب شد دل من بی تب و تاب است هنوزیاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر...
با چشمانت چه آتشی در دلم میسوزانی چهارشنبه سوری همینجاست تقاطع نگاه تو و دل من...
دل من ماضی،بعید است*دل* تو اما،حال او باش.....
تَنِ من قایقِ لنگر زده در طوفان است ...خودم اینجا دلِ من پیش تو سرگردان است !...
تن من گر تنهاست، دل من با دلهاست...دوستانی دارم بهتر از برگ درختیادشان در دل من، قلبشان منزل منصافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق....
چمدان ات چه قدر جا دارد؟جا نداری دلِ مرا ببری؟چمدان ات چه قدر خالی ماندتا کجا تا چه وقت در سفری؟شعر من جا نمی شود امادر سکوت کتاب هایت، حیفباز بار اضافه شد دل منله شد اینجاست زیر پای ات، حیفصندلی ها فشرده تر شده درقفسِ تنگِ این هواپیماآسمان هم به سرفه افتاد ازنفَسِ تنگ این هواپیماکوچک است این جزیره از بالاارتفاع ات زیادتر شده است!می روی و به گریه می افتمچشم آئینه باز تر شده است...
چه خوش خیال استفاصله را میگویمبه خیالش تو را از من دور کردهنمیداند جای تو امن استاینجا در میان دل من...
داغ و درد است همه نقش و نگار دل منبنگر این نقشِ به خون شسته، نگارا تو بمان...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من می داند و من دانم و دل داند و من...!...
تو سیاه چال گونه ات دل من حبس شد...
ای همه میل دل من سوی توقبله جان چشم تو و ابروی تو.....
با من بمان...زلزله هم اگر تمام جهان را تکان دهد...دل من...کنار تو... اقیانوس آرام است...️️️...
میگن بهار اینه که پروانه میگه هر دم رو یه گل واز هر چمن گُلی چین و گذر کن خونه خونه خونه آواز هر بومه هرچی دل شاده گوش داد به جز دل من که مونده اسیر چشات...
ای آن که دوست دارمت اما ندارمتجایت همیشه در دل من می کند...
کس را به خلوت ِ دلِ من جز تو راه نیستاین در به روی غیرِ تو پیوسته بسته باد...
هر کسی رفت از این دلبه جهنم امّا تو نباید بروی از دلِ منمیفهمی؟...
گنجایش دیگری ندارد دل منهمچون قدح شراب لبریز توام...
نیست مرا جز تو دواای تو دوای دل من...
باز کن پنجره ها را که نسیمروی بالش پری از قاصدکیخسته از راهی سختپشت در منتظر استتا بگوید که چه ساندل من بی تاب است...