سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
که بر جان تو بنشیند..خروشان میشود گاهی..هزاران قطره بارانبه ضرب آهنگ زیباییکه بر جان تو بنشیندچشمه بود و عشق بود و بوسه باران نوای دلنشینش بر من و یاران...
چشمه،آیینه ی توست یا که ماه؟!که اینچنین،زیبا و شفاف و تماشایی ست...شعر: سوران ندارترجمه: زانا کوردستانی...
گلِ حالِ نهان، زیباست با تو؛دلم سرشار، از رویاست با تو؛در اوجِ فصل های خشکِ احساس،درونم چشمه ای، جوشاست با تو!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
حالا دست می شویم از حروف بی ربطو چشم می چرخانم به عبور چشمهکه انعکاسی از زیبایی توستمریم گمار ۱۴۰۲/۳/۲۸...
۱۴۰۲/۱/۶ رمضان ۱۹:۰۳وقت اذان است جانارو به درگاه خداجان و دلت را طلبموقت عبادت باشدسجاده زمین پهن باشددر هر جهت، روح و دلت را طلبمیا که در وقت اذاندر هر رکعتم زلف و نگاهت طلبمکوثرنجفی چشمه...
ناز چشم تو با یک وجب دلبری اشروی اغواگر تو با یک وجب روشنی اش همه گویند که او ناز ندارد، ای وای اما من قفل شدم روی لب صورتی اشکوثرنجفی(چشمه)...
هیچگاه از خودت نا امید نشودرد ها و رنج ها قسمتی مهم اززندگی تو هستندآنها را هر طور که شده بگذرانچرا که ،زمان پیروزی حرفی برای گفتن خواهی داشت....آرام باش و رو به جلو حرکت کن.کوثرنجفی(چشمه)...
امشب در تاریکی های آسمان ، به دنبال دو چشم میگردمدلم آغوشی گرم از جنس عشق می خواهدبه گمانم روزی تجربه خواهم کردمن می دانم، عشق های حقیقی هنوز وجود داردهنوز هم می شود غرق نگاهی شد و همه چیز را فراموش کردهنوز هم می شود با خنده ی کسی محو تماشایش شدهنوزهم میشود ....کوثرنجفی(چشمه)...
چشمه..گذشتم ز دشتی و دیدم تو راپرنده شتابان و چشمان تو راخروشان شدی از دل سنگ هابه بالا و پایین دل تنگ هانشستم کنار لب حوض توصدای نفسها و آن موج توهزاران نگین است در جان توچو شهدی شیرینست آن کام توچو آینه روشن کنی عیب را به هر رهگذر بوسه ی غیب راچونان بید مجنون خندان شدیبه بالین هر رهگذر جان شدینگاهی به من کردی و بعدش خداتوکل بکردی و نامش صدابه دشتی چو آهو خرامان شدیروان سوی دریا شتابان شدیبه دریا سپردی دل آرام...
کوههای عظیم پر از چشمه اند و قلبهای بزرگ پر از اشک...
میان آن همه رنگ پاییزی چشمه ای طنازدر رقص برگ ها نغمه خوان می نوازد سازخیره در چشم های معشوقی از جنس کوهدلگرم به امن ترین نقطه دنیا به آغوش بازکم کمک لطیف می شود دل سنگی اش اماآنقدر که می نوازد آن چشمه، روح نوازهم نوا می شوند مثل نوای دلداده و دلدارگویند به گوش یکدیگر عاشقانه هزاران رازمیرقصد و می لغزد چشمه بر تن کوهسارسر هر بوسه ی چشمه گل نمایان میشود بازفرانک عبدی (باران)...
تو را به اندازه عشقی که ابر شد ابری که باران وچشمه ای که به دریا رسید دوست خواهم داشت...
در میانِ بهارِ مزرعه ایکاش بودم سکوتِ یک گُلِ سرخنورِ نیمروزی به پیکرم می خوردیا که بودم چو چشمه ای خزه پوشبا عطش های کوزه های گِلیکاشکی سایه ای از او بودمتا که جایم میانِ دل ها بودچون سپیدار، دستِ نقره ای امرو به آن آسمانِ زیبا بود ......
بگذار زمانی دراز ، درازبه درون کشم عطر موهایت راصورتم را به تمامی در آن فرو برمهمچون تشنه ای در آب یک چشمهو آن را با انگشتانم تکانی دهمهمچون دستمالی معطرتا که خاطرات در هوا پراکنده شوند...
نشسته در نگاهم،از این چشمه آب می خورد!...
هر جور حساب میکنم نمیفهمم قدیما چجوری میرفتن از سر چشمه آب میاوردن؟! ما که پارچ یخچالمون خالی میشه هیشکی مسئولیتشو به عهده نمیگیره!...
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بودکنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را...
در خموشیهای آهگوش کن، زمزمهیچشمه را میشنویبا طنینی آرامصبح را منتظر استو پرنده بیداربا طلوع خورشیدبیقرارِ پروازو صدای بالَشرنگِ معصومیتِ باران استهیچ میدانیگر که یک صبح نخیزد چشمهو نباشد پروازآسمان، آه چه حزنی داردچه سکوتی چه غمیست در دلِ کوهستان ؟! ......
بگذار تا بنوشمتای چشمه شراب ...️️️...
چشمه از رفتن نمی ماند حتی گر با هزاران سنگ پایش بشکنی...
به همین زودیهمه چیزتمام میشودواین چشمه بیقرارکه ازبالای کوه سرازیراستدرآغوش دریاآرام میگیرد....
باران غم پاییز استباران نم اشک چشمه ی پاییز استاین سیل که میبینی روان است به هر سویاشک غم عشق دل دیوانه ی پاییز است...