شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
دلم به حال پروانهها میسوزد وقتی چراغ را خاموش میکنم ،و به حال خفاشها ؛ وقتی چراغ را روشن می کنمنمی شود قدمی برداشت ، بدون آن که کسی نرنجد !...
ناگهان رسیدیو خوشبختیپروانه ای بود که پر زدو روی شانه ام نشست......
روزگاری من اگر...دیوانه ات بودم گذشتشمع بودی و من پروانه ات بودم گذشت...
*غریق*حلقه ی شکسته ی آبغرقه ی رویاپروانه ی کوچک...
بیرون از پیله ی خودراه گم کرده بودپروانه ی غریب...
ای اندوه قشنگم زیبا!دیوانه نیستممن هنوز نام خود را به یاد می آورماز پرواز پروانه کیف می کنمو باران هنوزنبض مرا تند می کندو صدای تو را هنوز می شنومکه از دور دست ها مرا عاشقانه می خوانیفقطهر چه می گردم نمی بینم ات!...
ما که قرار است پروانه شویمبگذار دنیا تا میخواهد پیله کند...
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شوو اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شوهم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کنو آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو...
کلاس آفتابی دانش، آغوش می گشاید برای معلم کوچک و صمیمی اش.معلم، رنگ مهربانی در کلامش می ریزد تا ابتدای سخن «با نام زیبای دوست»، رنگ و بوی عشق بگیرد. آن گاه پروانه رنگی واژه اش از دهان روشن دانش آموزان پر می گیرد و طنین پرحرارت صدا بر گونه سرد تخته سیاه گل می کند....
واژه ها بر تخته های سیاه جان می گیرند و پروانه می شوند تا در نفس های هیجان زده کودکان پرواز کنند و فضای لرزان کلاس را گرم نمایند...
لبخند زدی وآسمان آبی شد/شبهای قشنگ بهمن مهتابی شد/پروانه پس از تولد زیبایت/تا آخر عمر غرق بی تابی شد.تولدت مبارک …....
و ندایی که به من می گوید :”گر چه شب تاریک استدل قوی دار ،سحر نزدیک است “دل من در دل شبخواب پروانه شدن می بیند...
اگه دیدى پروانه رو سرت نشسته اونو نپرون من آدرس بهترین گل دنیارو بهش دادم...
نیا بارانزمین جای قشنگی نیستمن از جنس زمینم خوب میدانمکه گل در عقد زنبور استاما یک طرف سودای بلبلیک طرف بال و پر پروانه را هم دوست میدارد…...