پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دهانم را باز میگذارمشب تا شبشاید مهتاباندکی بچکدو گلوی خشکیده امتر شود برای سخن گفتنسخن گفتن از آنچه گذشت بر این اتاقبر این اتاقِ تاریک، که نامش دل بود...«آرمان پرناک»...
شهر از صدا پُر است ولی از سخنتهی......
دست بردم به دعا تا غم دل ناله کنمغم دل داد سخن درد تو را چاره کنمفیروزه سمیعی...
صرّاف سخن باش و سخن کمتر گوی چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی...
عیناکِ بحُسنِها یقفُ الکلامُ.. بسمتکِ تُحیی ورداً قد ذبل من الزمانّ.سخن، نزد زیبائی چشمانت بازمی ایستد.لبخندت، به گل هایی جان می بخشد که از روزگار پژمردند....
مردم تنها زمانی از حرف زدن پشت سر شما دست می کشند که دیگر چیزی نداشته باشید تا در مورد آن حرف بزنند !...
چه خوش است... راز گفتن ب حریف نکته سنجی ک سخن نگفته باشی ب سخن رسیده باشد 🙃...
شهر از صدا پُر است ولی از سخن، تهی...
چگونه پنهانت کنم ، وقتی که چشمانم از تو سخن می گویند...
کسی که آسمانش به اندازه پنجره ای ست که دارد، هرگز پرواز را نمی فهمد و پرنده هایش همیشه ناتمامند......
وقتی سخن نمی گوییم، غیر قابل تحمل می شویم؛ و وقتی سخن می گوییم، از خود احمقی می سازیم....
اول معنای چیزی که می خواهی بگویی را بدان، و بعد سخن بگو....
موسیقی ادبیاتِ دل است آنجا که سخن خاتمه مییابد ،موسیقی آغاز میشود ......
وقتی که چشم لال و زبان، کور و کر شودزخم آن زمان زبان به سخن باز میکند......
دوستت دارم ...و هراسانم دقایقی بگذرندکه بر حریر دستانت دست نکشمو چون کبوتری بر گنبدت ننشینمو در مهتاب شناور نشومسخنت شعر استخاموشیت شعرو عشقت آذرخشی میان رگهایمچونان سرنوشت ......
ریشه سالم ماندن از لغزشها ، اندیشیدن پیش از عمل کردن است و سنجیدن پیش از سخن گفتن...
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفتچه سخنها که خدا با منِ تنها دارد ......
به تازگی با هیچ کسیشوخی ، حرف تازه ایکوچک ترین سخنی حتی ، ندارم...خسته ام...خیلی جدی میروم...خیلی جدی تر دیگر برنمیگردم...
عرصه ی سخن ، بس تنگ است،عرصه ی معنی فراخ است، از سخن ، پیش تر آ، تا فراخی بینی وعرصه بینی....
بسیار وقت ها، با یکدیگر ، از غم و شادی ِ هم سخن ساز می کنیم ....اما ...در همه چیزی رازی نیست...گاه به سخن گفتن ِ از زخم ها ، نیازی نیست....سکوت ِ ملال ها از راز ِ ما سخن تواند گفت...
ناشنوا باش …وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند.*...
کلاس آفتابی دانش، آغوش می گشاید برای معلم کوچک و صمیمی اش.معلم، رنگ مهربانی در کلامش می ریزد تا ابتدای سخن «با نام زیبای دوست»، رنگ و بوی عشق بگیرد. آن گاه پروانه رنگی واژه اش از دهان روشن دانش آموزان پر می گیرد و طنین پرحرارت صدا بر گونه سرد تخته سیاه گل می کند....
این زبان را چون کلیدی دان در گنج سخنپسته بی مغز چون لب واکند رسوا شود...