پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نقل کن از من که شعرسر پناهِ واژه هاستاسماعیل دلبری...
-مادر!چرا واژه ها بایدپشت میله های دفترم باشند؟اصلاً سواد نخواستم ....-پسرم!سوال نکن!پدرت منتظر است چیزی بنویسیبنویس:بابا نان !بابا آب !بابا کِی آزاد می شوی؟«آرمان پرناک»...
با واژه ها، با جوهر خودکار و با ذغال نرمِ مداد بر صفحه ی روزگار خواهم رقصید اما نه مثل قاصدک رها در باد... مثل بلور های منجمدی که با وقار سطح پهناور دشت را می پوشانند و یا مثل دود یک سیگار که در خانه می پیچد و ردش روی گچ بری های سپید جا خوش میکند و از وجودش، از حضورش از بودنش ردپایی برای اهل خانه بر جای می گذارد....
و چه فرقی می کرد؛ واژه در چَشمِ تو باشدیا؛ نگاهِ پنجره؟!آن دَمی که؛ کوچه شعرِ بی کسی بود.شیما رحمانی...
تو را با ط دسته دار می نویسم.همانند واژه پر شکوه طهران بالاخره تفاوت فاحشی است میان خاص وعام....✍مهدیه باریکانی...
کنار هم بنشینند واژه هایم اگر کتاب خاطره ی ماه و سال خواهم شدرضا حدادیان...
واژهشعر های دفتر ما را نخوانبوی سوز و آه دارد واژه امخط به خط آتش بپا خواهد نمودخصلتی جانکاه دارد واژه اممن نمی دانم ولیکن گفته اندبسکه خاطر خواه دارد واژه امشب نشینی زیر سقف آسمانچلچراغ از ماه دارد واژه امعشق حرف اول دیوانگیستصد جنون همراه دارد واژه امذره ای سرگشته بین جاده هاعالمی همراه دارد واژه امدر کنار عمر یغما رفته ایفرصتی کوتاه دارد واژه ام♤♤♤...
بگو در کدام سطح بایستم !در مُعاشرت کدام رگ که نور بپاشد بر اضطراب صورتمو ذائقه پر شوداز طعم ژرف ترین بوسه، وقتی بالا می رود نیم تو از نیم شانه هایمآنچنانکه نگاه غلیظت ،شخم می زند افکارم راودر یک دگردیسی ،مثل واژه های رسیده ،از لبانم می افتی بر لختگی حجم .مریم گمار...
واژهشعر های دفتر ما را نخوانبوی سوز و آه دارد واژه امخط به خط آتش بپا خواهد نمودخصلتی جانکاه دارد واژه اممن نمی دانم ولیکن گفته اندبسکه خاطر خواه دارد واژه امشب نشینی زیر سقف آسمانچلچراغ از ماه دارد واژه امعشق حرف اول دیوانگیستصد جنون همراه دارد واژه امذره ای سرگشته بین جاده هاعالمی همراه دارد واژه امدر کنار عمر یغما رفته ایفرصتی کوتاه دارد واژه ام✍علی معصومی ♤♤♤...
بسم الله الرحمن الرحیم عُمری حدیث سایه و بارانِ واژه ام جغرافیای دَرهَم و طوفانِ واژه ام بر امتداد عمقِ معمّای بی کسی تشییع سوت و کورِ خیابانِ واژه ام شمّاطه ی دهانِ ملخ های هَرزه گرد باور نکرده اند بیابانِ واژه ام بی اختیار هق هق باور شکسته شد در چشم نابلد نَمِ پایان واژه ام آنقدر از نگاه تو دوشیده ام غزل مثل ردیف و قافیه چوپان واژه ام پیوسته سمت ریلِ غمت قبله کاشتم با هر اذان...
می بینی ؟ این نشانه ها؛از سمت تو،عبارتیست از نوکه خواب ِواژ ه های گداخته را بهم می زندمریم گمار...
می خوام با تو باشمیه خونه ی قدیمی داشته باشیمبا یک حوض آبی که تو سیب می خری وتوش می ندازیمی خواهم چایی آلبالویی رنگی بریزمموقع چایی خوردن ،دوتایی با هم صدای پرنده ها رو بشنویمراستی خیلی دلم میخوادخونمون، چند تا درخت انجیر داشته باشهوتازه خودمون دوتایی فرشهامون رو بشوریمبه شوخی آب به هم پرتاب کنیم و کلی بخندیمآره محبوبممی دونم که اینها همشون شاخ و برگ دادن بیهوده ی یک رویاناما تو بیا کنارمهمین که نام کوچیکم رو صدا بزنی...
شعرهایمدر تب چشم هایت می سوزندو به امید آمدنتغریبانه به راهت چشم دوخته اندبیا جامه ی عشق رابر تن واژه هایم کنکه نفس کشیدندر هوای نگاهتآرزوی شعرهای من استمجید رفیع زاد...
هر صبحخوش رنگ ترین لباس عشق رابر تن واژه های عریان می کنمو به انتظار طلوع چشم هایت می نشینمتا زیباترین سروده هایم رااز لحن نگاه تو بخوانممجید رفیع زاد...
بدهکار واژه هاییم در رقم زدن تقدیرشان می ماند در حسرت طلا شدن مس...
وای بر حالی که حتیواژه ای در وصف آن پیدا نشد......
چه برای وسعت و چه برای فروپاشی امپراطوری قلبم ، تنها یک واژه کافیست... تو... ...
شب،با واژه ها بخیر نمی شودمگر در کنار ُتو ️️️...
میخواهمت کو واژهای که سادهتر از این بیان کنم؟!...
بیا آب شو ...مثل یک واژه در سطرِ خاموشیام ......
دیگر هیچ شعریبه سراغم نمی آیدکاش پشت پای آخرین واژه آب می ریختم...
ماچه واژه ی آشنایی در رویاهایم...کاش اقلا می آمدیتا برای چند روزیلذت تجربه ی ما شدن من و تو را می چشیدم......
بدونِهیچ اما و اگریتو ماندنی ترین واژهدر زندگی امهستی...️مانی دانته♡lt;~ ~gt;♡...
مادر واژه ای به وسعت تمام هستی❤....
چیزی در کلامم نیستجز دوستت دارم هایی که واژه نیستندمثل دم در پی بازدم حیاتم را رقم می زنند...
واژ ها در دهانم قفل شده اندتا کلید را بردارمتو زنگ زده و گریخته ای !...
خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین …فرود دشنه پی در پی بر پیکره ی دوستت دارم ها …هرگز تبرئه ای نیست آنکه را که چنین به کشتن قلب آهنگین عشق برخاست...
تو ناب ترین واژه ی اعلای زمانیتو خوب ترین عشق منی،حضرت جانی...
کلاس آفتابی دانش، آغوش می گشاید برای معلم کوچک و صمیمی اش.معلم، رنگ مهربانی در کلامش می ریزد تا ابتدای سخن «با نام زیبای دوست»، رنگ و بوی عشق بگیرد. آن گاه پروانه رنگی واژه اش از دهان روشن دانش آموزان پر می گیرد و طنین پرحرارت صدا بر گونه سرد تخته سیاه گل می کند....
واژه ها بر تخته های سیاه جان می گیرند و پروانه می شوند تا در نفس های هیجان زده کودکان پرواز کنند و فضای لرزان کلاس را گرم نمایند...
خنده هایم را گذاشته ام برای روز مبادا! روزی که واژه ی خنده از فرهنگ لغات حذف شده است...