شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
لب باز کن که برایت شعر سرایموگرنه خاموش می مانم تا ابد. سهراب نظری....
به زبانی غیر مادریبا الفباهای بیگانه به مفهوملبریز از واژه های معلقشعری خاکستری راپیچیده در لفافه ی اندوهبرایت هجی خواهم کردکه به هنگام سخنزبان را در حنجره فرو بکشدآتش فشان به گوش باایستدرعد لکنت بگیردو سیل طغیان کندمیگریزم از این سکونپابرهنهباور کنباور کن در این دارالمجانین گنگبه زبان های مکررشعر دندان گیری برایت ندارمو آنقدر خاموش مانده امکه لبهایم از فرط فروبستگیدر آغوش مرگخاک میخورند ......
تفنگ دوست ...خرابه خانه ای متروکه ام خاموش و تاریکمبه تنهایی تهِ یک کوچه ی بن بست و باریکمبه تخته وایت بُرد گوشه ی انبار می مانمکه مدت هاست خشکیده تمام رنگ ماژیکممثال بهترم باشد ... خیابانی دوسر بستهجدا از طرح های زوج یا فرد ترافیکمشبیه بافت های مرده ی سلول می مانمندارد هیچ دارویی توان بازتحریکمگریزانند از حالم تمام مردم این شهر به مهمان خانه ی دوری چه بی اندازه نزدیکم!تفنگ دوست هر لحظه نشان می گیردم امابه قصد ...
منم و چشم چراغی روشنبر مسیری رو به پایانکه در آخر آنخانه دل خاموش است !...
تا می توانی با من سخن بگو!سکوتِ تو،جهانم را خاموش می کند... ...
ما کاروان کوچک همراه بوده ایمای اف بر این طلاقکز تند باد اوناگه چراغ قافله خاموش می شودوندر شبی سیاهدر شوره زار عمرهر یک ز ما به کوره رهی می رود غریبوز یاد روزگار فراموش می شود!...
می ترسم از انگشت های موذی باد که یک شب،به تار موی تو بپیچد و تو از خواب های طلایی ام بپری من میان نت های خیالی خاموش...
لابه لای خطوطی که رگ هابر پیشانی ات نوشته اندحروف دوست داشتن نبض می زندو از لابه لای نهرهایی که دراین تن های تنهاروان استماهی های سفیداندکه بر خلاف ابشنا می کنندما آدم هاسال هاست که باهم شنا نمی کنیمو رودهادر تنمانپر از سنگ های حجیم شدهوتن زخمی زخمیمن از رگ های ابی بیرون زده از دست هایممی ترسمنکند نام مرگ بنویسنداز ماهی های سفید پریشان احواللابه لای موهایممی ترسمنکند سنگ ها به زخم شان بزنندمن از حجم ع...
نگاهت می کنم، خاموشو خاموشی زبان دارد...زبانِ عاشقان، چشم است و چشم،از دل نشان دارد.......
بمیرید بمیرید در این عشق بمیریددر این عشق چو مردید همه روح پذیریدبمیرید بمیرید و زین مرگ مترسیدکز این خاک برآیید سماوات بگیریدبمیرید بمیرید و زین نفس ببریدکه این نفس چو بندست و شما همچو اسیریدیکی تیشه بگیرید پی حفره زندانچو زندان بشکستید همه شاه و امیریدبمیرید بمیرید به پیش شه زیبابر شاه چو مردید همه شاه و شهیریدبمیرید بمیرید و زین ابر برآییدچو زین ابر برآیید همه بدر منیریدخموشید خموشید خموشی دم مرگ...
زمانیباید چترت راببندیبگزاری ازباران خیس شویتاآن آتشی کهدر دلت شعله ورشدهآرام،آرام،خاموش شود...
زودتر از اون که فکر کنی فصل جدایی میرسهازت هوا رو میگیره اون که باهات هم نفسهزودتر از اون که فکر کنی میره و تنهات میزارهاون که خیال کرده بودی یه عالمه دوست دارهزودتر از اون که شب بیاد ستاره هاتو میکشهاشک تو رو درمیاره اون که دلت بهش خوشهزودتر از اونی که براش از عاشقی قصه بگیبه جای خالیش میرسی به اون غم همیشگیزودتر از اونی که بخوای دستشو آروم بگیریبی خبر از پیشت میره از غم دوریش میمیریزودتر از اون که شب بیاد ستاره ه...
خوبی در انسان مثل شعله ای است که می تواند پنهان باشد ولی هرگز خاموش نمی شود....
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیمبه پای سرو آزادی سر و دستی برافشانیمبه عهد گل زبان سوسن آزاد بگشاییمکه ما خود درد این خون خوردن خاموش می دانیم...
بالن آرزوھایم رابا آتش قلبمرھا کردمآن را دریابدر آسمان دلتنگیپیش از آنکهخاموش شود...
آتیشی که تو قلبم روشن کردی هیچ آتش نشانی نمی تونه خاموش کنه !چهارشنبه سوری مبارک...
در یک زندگی آرام و بسیار ساده ، گاهی چه آشوبهای پر غوغایی وجود دارد و کسی از این آشوبها خبردار نمیشود ...و در این زندگی آرام و ظاهرا بی حادثه ، چه امیدهایی بر باد رفته است و چه دلهرههایی خاموش و محو میشوند و کسی پی نمیبرد در این سکوت ، چه غوغایی است ......
من و تو می دانیمزندگی آغازی است که به پایان راهی استزندگی آمدن و بودن و جاری شدن استزندگی رفتن خاموش به یک تنهایی استمن و تو می دانیمزندگی آمدن استزندگی بودن و جاری شدن استزندگی رفتن و از بودن خود دور شدن استزندگی شیرین استزندگی نورانی استزندگی هلهله و مستی و شورزندگی این همه است......
از یه لامپ میپرسن : احوالت چطوره ؟میگه : چه احوالیکار به جاهای خوبش که میرسه منو خاموش میکنن...
جمع شدیم/دورِ پاییز/حافظ هم خاموش...
حرف هایمان را زدیمو چای مان از دهن افتادچراغ های کافه را هم که خاموش کرده اندو هنوز زیباییتبند نمی آید......
به تو فکر میکنم؛به روزهای رفتهبه آدمهای رفتهبه خلوتِ دلمبه سکوت...و باز به تو فکر میکنم؛که تمام این سالهاخاموش و بیصداسکوت دلم راقطرهقطرهبا من گریستهای....
نگاهت میکنم خاموشو خاموشی زبان دارد... زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد......
آدم بی حوصله مثل یک گوشیه که باطریش خرابه ، یهو دیدی با هشتاد در صد شارژ هم خاموش شد......
بعضی وقتا،شریک تمام خاطراتت تو زندگیفقط یه شماره خاموشه......
دلم به حال پروانهها میسوزد وقتی چراغ را خاموش میکنم ،و به حال خفاشها ؛ وقتی چراغ را روشن می کنمنمی شود قدمی برداشت ، بدون آن که کسی نرنجد !...
پنجشنبه ها را باید چای دم کردتلفن را کشید،پرده را بست خاموش و کم نور و مستباید از تو نوشتباید آرام گونه ات را بوسید....
برگی تکان نخوردریختیخاموش...
من در این خلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم...
هر شبکه چراغ ها خاموش میکنیبا اندیشیدن به رویاهایتکلید آرامش را روشن کنآرامشجایی در پس افکار توست!...
ایستادگی کن تا روشن بمانیشمع های افتاده خاموش می شوند...
آتشنشان ها، درنگ! تو را به چکمه هایتان، تو را به برق کلاهتان، قلب مشتعلم را، با ملایمت خاموش کنیدروز آتشنشان مبارک...
خرافات / دنیا را به آتش می کشد و فلسفه این آتش را خاموش می کند....
کاش...این شب خاموش را با بوسه ای تابان کنی...
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبردهشب مانده است و با شب، تاریکی فشردهکولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشهچشم سیاه چادر با این چراغ مردهرفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردیچشمان مهربانش یک قطره ناستردهدر گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظهاین شب نداشت آری الماس خرده خردهبازی کنان زگویی خون می فشاند و می گفتروزی سیاه چشمی سرخی به ما سپردهمی رفت و گرد...
خاموش می شویمفراموش می شویمانگار هیچگاه نبوده ایم...