پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
غصه هایت را به برگ های درختان آویزان کن چند روز دیگر می ریزد!...
شهریور یعنی ؛ نهشهریور یک هزار و سیصد و -نمی گویم چند -یعنی باران یک دفعه ای بی چتریعنی بوی شالیزار نیم سوخته وهوا ی دم کرده خزر با ماسه های خیسیعنیبی وقفه دوستت_دارم بی امان زیبا !...
دلم هوای چای دست های تو را کردیک استکان پر رنگچای دست های توخوب می داندآدم چه مرگش می شود زیبا !...
من آبان ام مغرور و دلفریب زودرنج و مهربان شعری شبیه برگ خزان دلتنگ چون مخمل بهار قشنگ!...
سلام بابا، خوبی؟ وقتی می گویم بابا یادم می رود چند سالم شده میشوم کودکی که مدام سراغ بابا جان ش را می گیرد خواستم بگویم اگر بودی تازه ۶۹ سال میشدی حتماً کمی پیر و خوش تیپ تر... دیدم تو که نرفته ای جایی همین دور و برها داری غصه ی ما را میخوری. می گفتی شاید تاریخ تولدم دقیق نباشد اما بی شک تو آخر مهری بابا! تولدت مبارک بابایی ۲۸ مهر ۹۹...
پنجره را باز کردمبوی تو داشت می رقصیدحالاهزارسالی می شوداز باد می پرسمپس کی به خانه برمی گردیم!...
سلام مهرِ بی مدرسهسلام پاییز ِماسک آلود بی برگیسلام_زندگی_ ما که هنوز زنده ایم لعنتی پس تو کجا رفتی؟...
در کدامین خلقتمدرخت بوده امدر مسیر خنده های تو زیبابه پشت پنجره که می رسد پاییزجای زخمی ناسورتیر می کشد مدام !...
حتما اشتباهی رخ دادهشهریور مال پاییز استاسفند بوی بهار می دهد وپول برق خرداد از تابستان بیشتروتوزمین برای تو کوچک است !...
تمام جاده های جهان می روندبخانه برنمی گرددمسافری کهدل به جاده سپرده است !...
یک بار آنقدر خوابم برددیر جنبیده بودم خاکم کرده بودندلعنتی!چرا دیدن تو اینقدر کیف می دهد!...
خطی قشنگ تر ازخط چشم های تو نیست زیباپلک نزنهی باید دوباره از نو بخوانم تو را !...
فکر نکن کم آورده ام نشسته امنه!دارم نبودنت را از این دوش به آن دوش می کنم...
سلام یعنی آرزوی سلامتیآرزوی آرامشآرزوی روزگار قشنگشعری قشنگ تر ازین ؟...
بهار بهارتو را به شکوفه می نشینمپاییز پاییز به بارچهار فصل سال به انتظارمی آییدر فصل پنجم شعری شایدمرد نیامدن نیستی ،می دانم !...
آدم گاهی دوست دارددست تو را بگیرد وبا خودش ببرد یک جای خیلی دوردست خیال کسی هم نمی رسدعاشقانه_ترین_شعر جهان رابرای تو بلندبلند بخواندیک وقت هایی هم هستدلش می خواهدتوی تنهایی یک سردابهیک گوشه بنشیند وتو رافقط تورا دوست داشته باشد!...
گاهی به سرم می زندگاهی دلمپر می کند کاسه ی خواهش را ؛ لبریزبیچاره پای منمانده مردداز کدامین پرتگاهخودش را پرت کند پایین !...
رفت،رفت...زمین را به آسمان هم بدوزیهنوز هیچ پروانه ای به پیله بر نگشته است!...
فروردین را همه دوست دارندبرای عیدی که در دل داردیا بهاری که با خودش به خانه آورده است.شاید همبرای فرزندانش که حال خوب دلشانحال جهان را خوب می کند....
کاش توی این شب سیاهیکی می آمداز آن سو ؛بی خبر :- توی تاریکی چرا نشسته ای؟بیابرای تو یک مُشت ستاره چیده ام !...
هنوز فکر میکنمماه یک زن استدیشب ماه شده بودی!...
با تو هم حتادلم برایت تنگ می شودچه کرده ای زیبا!تیرت انگار بجانم نشسته است ....
زندگی همین لحظه های کوچکی ستکه داریمبه چیزهای بزرگ فکر می کنیم !...
تو بگوتا توچند پنجرهچند فریاد ؛مانده !...
حال مرا که می پرسی خوب می شوم!...
تو برفی آرام می باری و می روی و من یک عمر نبودنت را چکه خواهم کرد!...
دل ات که گرفتدیگر فرق نمی کند داری برای کدام دردت گریه می کنی!...
آدم که دلتنگ می شودزود به زود می میرد...
از رویای باغکه رج به رج برای تو بافتمدیگر بخانه برنگشته ای وُمن دیوانه ؛دارم هنوز فکر می کنمپیراهن گلدار چه به تو می آمد !...
هوای تو امشب چگونه است؟در من امشب یکی دنبال چتر می گردد !...
برای تسخیر قلعه ی من سرباز نیاورچشمت را که ببندی فرو می ریزم!...
کاش فقط دوست هم بودیممی رفتیم گردو بازی وکلی کیف می کردیمعشق، تنها حماقتی بود که تنها ترمان کرده است!...
بانوی روزهای زرد پاییزم!بیا برویم زیر درخت بیدروسری ات را وا کن!بگذار باد خیال کند بهار آمده استبه جهنم که از حسادت بمیردبید!...
ای اتفاق کوچک سادهپاییز دارد تمام می شودنمی افتی؟...
ای بمیرد درداز هر طرف بنویسی اششبیه گرگ تو را خواهد درید !...
چرا دست از سرم بر نمی داریدلم تنگ استدلم، نمی فهمی؟...
خسته ام بانو!خوابم می آیدمثل ماهی گلیکه از تنگ بیرون پریده وپلک هایش سنگین شده است!...
یا خانه تنگ تر شدهیا من در خودم جا نمی شومنفس رفته است نمی آید!...
چقدر چشم های تو خوب استچقدر نگاهم می کنی کیف می دهدو دستلای موهات می کشمکاش به نسیم گفته بودم سلام مرا به شمعدانی ها برسانداز این رویا کسی بیدار نخواهد شد!...
از بیست و نهم آبان هزار و سیصدو پنجاه وشش......................................................................چه آبانهایی که ندیده امآبانی که شاه داشتآبانی پر از انقلاب و شعارآبانی جنگ دارآبانی چفیه بر گردنمآبانی در تحریم که کیک نداشتآبانی که کودکی به من داد، آبان های آرامو آبانی که در نقشه جهان گم بودیمخدا عاقبت مان را خیر کند....
گناه مردم سرزمین من چیست؟اینجای جهان متولد شده اندیا فرزندان کسانی هستند کهاز سر صفا - خواستند خانه آباد شود!...
دیگر کسی خواب مرا نخواهد دیدآه چه کیفی داردتوی رویای قشنگ ات گم شدن !...
سخت ترین بخش ماجرا اینجاست نباید بشکنی و در دل ترک داری !...
خسته باشیروی سنگ هم خوابت می برددلتنگ که باشیاز سنگ ، سنگ تر می شودبالشت!...
عشق برای تو کوچک استتو بگوچگونه بخواهمت عزیز!...
پشت پنجره رفتمبادی بخورد خاطر منبوی دلتنگی از اندوه کسی می آمدتو نگو خاطر منبار چرا تب دارد؟لعنت به خودممن همان یک نفرم!...
می دانی زیباجان ! هرگز از باغ گیلاسبرای تو یک مشت گیلاس نچیده ام هرگز با هم در اتوبوس نخندیده ایم به صدای خرخر خواب پیرمرد بغل دستیمی شود رفت لب دریا و تو را دنبال کرد هی ترا دنبال کرد و با چوب اسم تو را بزرگ نوشت نشست در جاده ی هراز یک دیزی مشتی زد به بدن و خاطرات بچگی را دانه دانه با هم ریسه رفتاز همین دریچه درست همین کوچهمی شود رفت به دل کوه و یک کلبه کوچک چوبی پیدا کرد شب ، سیب زمینی در آتش انداخت و شعر خواند ...
فکر کن اگر خدا مرده بودچه بی انتهاجهان و مردمانش بی سرانجام ؛ شبیه مسافران قطاری که لوکوموتیورانش مرده است و مسافران بیخیال دارند به فکر فردا باهم دنیا را با خنده هاشان لبریز می کنندمی دانی عزیز ! تنهایی آدم آنقدر بزرگ است فقط فکر به وجود خالقی بی همتا آن را پر می کند و خواستن از معبودی که حتا نبخشد هم چون می توانیم از او بخواهیم کیف می کنیم و ما رابس استوای چه ترسناک می شد شوکت این کهکشان و این همه حقارت ما اگر یکی در ما نبود که دلمان به...
از کدام قطار جهان جا مانده اممدام فکر می کنمیکیتوی یک ایستگاه دور افتادهگل بدستبه انتظار من نشسته است!...
ای اندوه قشنگم زیبا!دیوانه نیستممن هنوز نام خود را به یاد می آورماز پرواز پروانه کیف می کنمو باران هنوزنبض مرا تند می کندو صدای تو را هنوز می شنومکه از دور دست ها مرا عاشقانه می خوانیفقطهر چه می گردم نمی بینم ات!...