شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
جنڪَ نابرابر یعنی ، منِ بی دفاع در مقابل لشڪر بی رحم دو چشمانت!...
بعد ها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد ؟با من تنهاتر از ستار خان بی سپاه .....
و چشمانت سرآغازی بود برای دوباره زیستن...
چه داری در عمق چشمانتکه اینچنین جان مرا به اسارت می برد...
چشمانت زندان گوانتاناماست نازنین بی اعتنا به حقوق بشر…...
تو فقط حرف بزن *چشمانت*حقیقت را زیر نویس میکند......
از چشمانترد شب را بیرون کنامروز صبح دیگری ست...!...
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اماچرا باران که میگیرد فقط یاد تو میبارد؟...
مدتهآستچهره ات رآ در ذهنم نقآشے مےڪنم . . .عآشقآنﮧ ، ڪآرم را خوب بلدم !هیس...بین خودمآטּ بآشد ،بدجور سر ڪشیدטּ چشمآنت گیر ڪرده ام...
چه داری در اعماق چشمانتکه این چنین مرا به اسارت میبرد ️...
دو بر هیچ.به چشمانت باختم...
شب ، راه گم می کنمدر خمِ گیسویتو پیدا می شوم هر روزدر صبحِ چشمانت...
فصل امتحانات ...من جز مرور رنگ چشمانت ...و خط کشیدن زیر دوستت دارم هایم ...هیچ درسی ندارم......
آسمان چشمانت را ...برای کسی کهمعنی نگاهت را نمی فهمد ابری نکن...!...
بگذار درسیاهی چشمانت بخوابمشایدقرن ها بعدازرونق افتادبازارداغ این سکه ها...
چشمانت آرامش را به حساب زندگی ام واریز می کند...
یک آن شد این عاشق شدن/ دنیا همان یک لحظه بود/ آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود...
هر صبحزندگی برای ادامه پیدا کردن ،به دنبال بهانه میگردد ...و چه بهانهای زیباتر از چشمانت ! ️️...
منتظر میمانمتا عصایت شومسوىِ چشمانَتیاداورِ قرص هایتهم بازىِ نوه هایتمن جوانى ام را،براى پیرى ات کنار گذاشتم......
چشمانت را نمی فهممهیچ وقت ارتباط برقرار نکردمبا هنرهای مفهومی !با من سنتیبه زبان ساده ی نوازش؛با دستانت حرف بزن !...