شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
تار بودعینک می زنمتار استقرون من،در تار عنکبوت ها...حتی نمی توانادامه ی این شعر را...«آرمان پرناک»...
شاید دیربه تو برسمشاید دیرترشاید هم ...من راهِ پُربیراهه ای بودم،یک راهِ صعب العبوربایدسرعتگیرهای درونم رازودتر می شناختمهمان هایی که برایمایست بازرسیخطوط عابرپیادهزیرگذرو ایست بازرسیتعریف کرده اندمنکنار نخواهم کشیدنامِ خود را ادامه می دهم...«آرمان پرناک»...
این روز ها خیلی ها زندگی نمی کنند !فقط ادامه می دهند !...
این که میدونی هیچی تهش نیست ولی باز ادامه میدی خودش از همه چی دلگیرتره....
آدم هایی که از دل رابطه های نصفه و نیمه بیرون آمده اند، فهمیده اند دنیاآنقدر زیباست که میشود تنها ادامه داد...آنها فهمیده اند برای ادامه دادن زندگیحتما و لزوماً نیاز به جنس مخالفی نیست؛و قوی بودن و حتی شاد زیستندو نکته کلیدی برای آن است......
از یه جایی به بعد حالت نه خوبه نه بد, از خودت میپرسی میتونی ادامه بدی؟ جواب میدی نه..و ادامه میدی...
قسمت تلخ زندگیاونجاست که مجبوریمبدون آدمایی که دوستشون داریمادامه بدیم....
باید از نوع شروع کرد. این چیزی است که دیگران می گویند.اما زندگی بازی نیست و از دست دادن یک عزیز هرگز به معنی از نو شروع کردن نیست/ ببیشترشبیه ادامه ی زندگی بدون اوست....
آنچه پایانی ندارد نه تو هستی نه من ...!این انسانیت است که تا پایان ادامه خواهد داشت......
هر صبحزندگی برای ادامه پیدا کردن ،به دنبال بهانه میگردد ...و چه بهانهای زیباتر از چشمانت ! ️️...
می دانی اولین بوسه ی جهان ، چطور کشف شد؟در زمان های بسیار قدیم، زن و مردی پینه دوز، یک روز هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود. تکّه نخی را به دندان کَند. به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بیانداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود. آمد نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است. گفت چه کار کنم و ناچار با لب برداشت... شیرین بود، ادامه دادند ......