پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آدم دیر میفهمد هدف نباید مقصد باشد. چون خود راه هم جزیی از مقصد است. هر تکه اش یک مقصد است. بعضی موقعها حتى فکر میکنم مقصد اصلاً مقصد نیست. مقصد بهانه است. آنچه که اصل و اساس است جاده و راهی است که تو را میرساند به مقصد چون تمام وقتت صرف آن میشود. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
وقتی بچه به دنیا میآید فقط زبان گریه و خنده را بلد است. برای همین گریه میکند و میخندد که حرف زده باشد. سالها طول میکشد تا آن بچه زبان ما را یاد بگیرد . و وقتی میمیرد باز زبانی را که سالها یاد گرفته، فراموش میکند . او می ماند و زبانی که روز اول بلد بوده . برای همین ما برای مرده هایمان گریه میکنیم . با انها این طوری حرف میزنیم ، درد دل میکنیم . می گوییم نگرانشان هستیم . در صدای هق هق گریه که برای ما یکنواخت است ، حرفهای زیادی گفته میشود که گوش زن...
معجزه سراغ کسانی می آید که باورش دارند . و مرده ها بیشتر از همه معجزه ها را باور میکنند . واقعیت آدم را بدجوری مأیوس میکند ، انگار ته ته دنیا هیچ چیزی نیست. پس مجبوری به روش خودت بچسبی به چیزهایی که فکر میکنی هستند و باورشان داری . / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
هر تکه ی ما تو یک زمان میمیرد . خُرد خُرد میمیریم. و این را دیر میفهمیم . برای همین هر عملی از ما یک جسد دارد که ممکن است تا سالها بعد از ما زنده باشد. هر احساسی از ما یک جسد دارد .آدم باید آنقدر باهوش باشد که وقتی جنازه ی اصلی و بزرگِ افکار و اعمالش را میبیند بشناسد . شاید این طوری هم بشود گفت: جنازه هایی که چشم ما را میگیرند ، جنازه های خود ما هستند .جسدها یا موجوداتی که از دنیاها یا زندگی های قبلی خودمان یا دیگران روی زمین به جا مانده ./ محمد...
فکر کن یک روز صبح چشم باز کنی و ببینی کنار یک دختر زیبا هستی . نمیدانی کجایی و چرا آن جایی . حتی اسم خودت یادت نمی آید. فقط کیفی تو بدنت است که حتی نمیدانی مال چیست و ربط میدهی به آنجا، و به آن دختر زیبا چون چاره ی دیگری نداری . نمیدانی کجایی و کی هستی چون از آن چیزی که هستی هیچ وقت راضی نیستی . برای همین آنجایی و نمیدانی کی هستی . و همین طور که آرام و بی خیال نشستی و به آن گذشته ای که نداری فکر میکنی ، یک حس عجیب خنکی میکنی. بعد می ببینی گن...
دنبال آدمهای بیهوش و گمشده و مرده هستم . کسانی که هوش، ایمان و امیدشان را از دست دادند و بی اراده و بی قدرت شدند. اگر تو بتوانی دقیق چهره ی این آدمها را ببینی، میتوانی بین آنها یاد خودت را پیدا کنی .چون هر کدام از آنها نسخه های گمشده و قدیمی و حالتهای مختلف و ممکن تو و صدها نفر دیگر میتوانند باشند . چون در آنها حالتهای مختلف و همه ی راه های ممکن و رفته و نرفته ی تو هست . ممکن است هر کدام از آنها نسخه ی هزاران نفر دیگر هم باشند. هزاران نفر دیگر د...
گاهی حادثه ای برای ما پیش می آید و ما تاوان کاری را پس میدهیم که نه انجامش دادیم و نه فکرش را حتی کردیم که بگویم تاوان آن فکر هایمان را داریم پس میدهیم . و این تاوان شاید به خاطر آن است که ما قرار است بعدا ، مثلاً تو یک زندگی دیگر آن عمل را انجام بدهیم . این یکجور لطف است که به ما میشود . لطف بهمان شده تا قبل از انجام دادن عملی تکه ای از نتیجه اش را جلو جلو ببینیم تا کارهای ناجوری را که قراره بکنیم ، دیگر نکنیم. می گویم لطف یا یاد است چون زجر ک...
شاید بیخود نباشد که ما نمی توانیم ربط خودمان با بعضی از آدمها حوادث مکانها و... پیدا کنیم. اما کشش عجیب و بی دلیلی نسبت به آنها در خودمان حس میکنیم. یکهو عاشق چیزی و کسی و جایی میشویم یا میخواهیم درباره اش فکر کنیم. یا حرف بزنیم و.... بی علت نیست حتماً یک ربطی ما با آنها داریم. اگرچه هیچ وقت دلیل ربطمان به آنها را نفهمیم... حتماً به همین خاطر است که اگر کسی را آن طرف دنیا ببینیم که شاد است و از خوشی مثلاً هنگام تحویل سال می رقصد یا یک کاری میکند ...
همسایه بالایی ام پیرمرد بود که سالها درد و تنهایی و آوارگی را تحمل کرده بود و حالا تمام کرده بود و بو ی جسدش تمام ساختمان را برداشته بود . فکر می کنم این طوری است که هر کدام از اعمال و حال و هواها و احساسات ما در نهایت تبدیل می شوند به همان چیزی که بودند. به چیزی که قابل رویت باشند . شکل یک درخت ،کوه و شکل یک جسد خونی یا یک آدم دیوانه و بی ذهن و گمشده . این طوری هر کدام از اعمال و افکار و تکه های ما ده ها شکل و زندگی پیدا می کنند چون برای هر کدا...
فکر می کنی تاج محل چیه؟ تاج محل جسد عشق یک مرد به یک زن است. پس می شود گفت هرچه در جهان وجود دارد، در حقیقت جنازه ی یکجور عشق و نفرت است که جا مانده روی زمین. آدمهای باهوش می توانند جنازه های مختلف را تو هر چیزی تشخیص بدهند . وقتی یک مکان یا شیء یا حتی یک جنازه می تواند احساسات و حالتهای مختلف صدها زن و مرد باشد، پس در هر چیزی و جنازه ای هزاران نفر می توانند سهیم باشند و همین سهیم بودن آدمهاست که باعث اتفاقهای عجیب و غریبی می شود که نمی شود حتی ...
احمقانه تر ین چیزهای دنیا ، شیرین تر ین چیزهای دنیا هستند . / محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /....
می دانی فرق آثار من با بقیه در چیه؟ در این است که در آثار من فرق مرده ها، زنده ها ، اشیا ،رنگها ، تیرگی ، روشنایی و موسیقی و سکوت با هم معلوم نیست. معلوم نیست این کجا شروع می شود و آن تمام می شود. چون اصلاً اینها با هم فرقی ندارند ، همه شان یکی اند . / محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
مرده فروشی الان در تمام دنیا رواج دارد. مرده ها هم مثل چیزهای عتیقه اند هر چی کهنه تر شوند مرغوب تر می شوند و قیمتی تر. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود...
اگر زندگی تمام آدم های بزرگ تاریخ را زیرورو کنی به این نتیجه می رسی که پیشرفت بشر، فقط و فقط مدیون قدرت تله ها بوده ، نه آن آدم ها یا سیر حوادث و چیزهای دیگر . چون اگر آن آدم ، تله ی آن کار نمی شد ، یک احمق معمولی سیب زمینی خور از کار در می آمد که فقط بلد بود یک جین بچه پس بیندازد و دو تا مستراح را تنهایی پر کند و بمیرد. آن تله ها از آن آدم های بی ارزش ، جواهراتی نادر درست کرده ا ند . / محمد رضا کاتب / برشی...
زیبایی، خوبی، شادی و آرامش و همه ی چیزهایی که تحت نام روشنایی می شناسیم ، قا عده ها یی هستند که ما برای سرگرم کردن خودمان و ندیدن زشتی ها ساخته ا یم . / محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
مگر آدم تا کی قدرت دارد فرار کند؟ فرار سخت تر از جنگیدن است. / محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
وقتی آدم با خودش بدون دردسر می تواند حرف بزند ، شاید بی مغزی باشد به کس دیگری رو بیندازد و بهش چیزی بگوید و به خاطر یک جمله که گفته و شنیده آن همه زجر بکشد. / محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
تله ها ، انسان را به جاهای رفیع و بلند مثل کوه ها می رسانند . اما خیلی زود می فهمی در آن جای رفیع ، بالای آن کوه لعنتی تنها و خسته ای و داری خودت را هم دیگر گم می کنی . این طوری است که فتح آن کوه را دیگر درک نمی کنی . کسانی که عجله می کنند تا از آن کوه پایین بیایند و لذت و آرامش را درک کنند ، نه به لذت می رسند ، نه به آرامش . باید بگذاریم هر چیزی سیر خودش را طی کند. می بینی چه طور به همین سادگی همه چیز میان دست های ما تبدیل به چیزی دیگر ...
با گفتن از یک چیز یا داشتن نقشه ی راه یا دانستن در مورد چیزی ، آدم به فهم آن نمی رسد . اگر با گفتن چیزی بقیه می فهمیدنش ، همه ی دنیا الان افلاطون و ارسطو و بقراط بودند چون تجربه ی تمام آنها مقابل ماست . اما باز از ابتدا همه چیز را دانه به دانه باید لمس کنیم تا بشناسیم . مثل آدمی هستیم که بی چشم شده و باید با دست آن قدر چیزها را لمس کند تا بفهمد ش و در سرش عکسی از آن شکل بگیرد. حالا آن عکس چه قدر شبیه خود آن شی است بماند . / محمد رضا کاتب /...
آدم ها دو دسته اند یا همه چیز دنیا را تله می دانند و هزار سال تو زندان شان جان می کنند و یا هیچ چیزی را تله نمی دانند و تو رویاهای شان برای لحظه ای وجود دارند و بعد دیگر نیستند ./ محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کننده /...
وقتی مردی یا حتا زنی از جایی رد می شود تا مدت ها یا شاید سال ها هاله و نیرویی که از او ساطع شده آن جا باقی می ماند . و همین نیروست که باعث می شود در نبود دیگران به آن ها فکر کنیم . انگار که هنوز آن جا یا در ذهن ما ن هستند . بعضی از آدم ها چنان هاله و انرژی خوبی از خودشان در اشیا ، زمان ها و مکان های خاص به جا می گذارند که باعث می شود سال ها بعد از مرگ شان ، آن ها را با آن مکان ، زمان و یا شی دوباره به یاد بیاوریم و آن ها این طوری به هم م...
نشانه های تله ها ، نشانه های خود ما و زندگی ما هستند . بی خود نباید دنبال شان بگردیم . گاهی کسانی ، آدم های زیادی را بی آن که حتا بفهمند تله می کنند . چون باعث می شوند همه چیز یا چیزهایی در چشم آن آدم بی ارزش یا بیش از حد با ارزش جلوه کند ، طوری که سایه اش روی همه چیز بیفتد. از آن به بعد آن ها آدم های خطرناکی می شوند چون چیزهایی را یا چیز مهمی را دیگر جدی نمی گیرند یا بیش از حد عظیم و جدی فرض می کنند./ محمد رضا کاتب / برشی از رمان رام کن...
بهتر است آدم وقتی جان دارد یک بار برای همیشه جلو چیزهای ترسناک بایستد. چون وقتی که از نفس افتاده ، دیگر جنگیدن بی فایده است . / محمد رضا کاتب / بریده ای از رمان رام کننده /...
هر چیزی می تواند هم تله باشد هم پادزهر و نجات. بستگی به جایی که ایستادی دارد. اوهام و آرزوها، ترس های آدم را پشت چیزهای مرئی و نامرئی قایم می کنند تا ما همه ا ش دنبال گم شده ای باشیم . همه ی مان ، همه ی عمر دنبال یک چیزهایی می گردیم که ظاهراً اسمش زندگی است و اسم واقعی ا ش تله است. ذاتا آدم دنبال تله کردن خودش است. ته هر تله ای را اگر خوب بگردی چند تا چیز را می بینی . اول آن که تله های هر کسی از جنس تکه های خود آن آدم است که یک جور ناجوری به...
تله ها مثل عشق می مانند . جایی در قلب مخفی می شوند و با کرشمه ی زنی، مثل یک هیولا زنده می شوند . ما در آن زن فقط می توانیم چیزی را ببینیم که سال ها در قلب مان خواب بوده اما فکر می کنیم زیبایی آن زن است که این طور ما را محصور کرده، در صورتی که زیبایی و نوری که در آن زن می بینیم مال خود ماست واو فقط باعث دیدن تکه ای از ما شده ./ محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
آدمیزاد ذاتا زندانبان است. چون دوست دارد هر چه به دستش می رسد زندانی خودش کند ، خواه چیزهای گران قیمت و با ارزش باشد ، خواه یک صدای بی ارزش . این تنها راز تجارت است....
بشر عجول تر ین و در ضمن ناآگاه تر ین شیئی است که جهان تا به حال به خودش دیده . جادو ، سحر و قسمت نامرئی و شر روح و جهان، اصل تله ها هستند. اشیاء ، مکان ها و همه ی چیزهای مرئی که باعث تله شدن ما می شوند ، فقط ایجازهایی برای بیان بهتر قسمت نامرئی تله ها و آدم ها هستند . چون نامرئی هستند مجبوریم به بهانه و اسم چیزهای مرئی آنها را قابل مشاهده کنیم . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
بعضی از تله ها با بو کردن .... لمس کردن یک اثر هنری یا بدن یک انسان یا یک چیزی که برای تو پرارزش است به کار می افتد . ظاهراً آن ها ممکن است یک چیز ساده و معمولی باشند اما می توانند در دستهای تو به چیزی عظیم یا خطرناک تبدیل شوند . کم نیستند مردان بزرگی که برای به دست آوردن یک زن ، یک شهر یا حتا یک چیز ساده ، خون ها ریختند . آن فکر ، آن لمس و نگاه ، آن قدرتی که پس آن شی است کاری می کند که تا آخر عمر تحت سلطه ی آن موهوم باشند ./ محمد رضا کاتب / ...
او مرده بود اما دندان کرم خورده ی جلو ش تو عکس می گفت هنوز وجود دارد و زنده است و جایی همان اطراف است. به خاطر کرم خوردگی دندانش هم بود او زنده بود هنوز . چون آن کرم خوردگی دندان چیزی از جنس زنده ها بود. یک چیزی از جنس فیلم ها و اشیایی که آدم ها از خودشان به جا می گذارند . و این طوری بود که من تله ی عکس انداختن شدم . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
شاید یکی از سخت ترین کارهای دنیا این باشد که آدم بخواهد انتخاب کند از او چه بماند و چه نماند . چون زمان معنی و ارزش چیزها را عوض می کند و تو می خواهی برای کسانی که در آینده هستند چیزی از خودت جا بگذاری . چیزی که برای آن ها هم همان قدر بزرگ باشد. فکر کن به اندازه ی چند تا عکس یا یک حلقه فیلم فقط در آینده جا برای تو باشد و تو بخواهی عصاره ی زندگی و خودت را تو این فرصت کوتاهی که بهت دادند بیان کنی و به یادگار بگذاری . آن جاست که آدم مخترع دستگاه ه...
سال هاست که فقط از میان برها رفتم و به جای این که زودتر به مقصد برسم همیشه دیرتر رسیدم چون عجله ا م باعث شده نتوانم مزه ی آن همه جشنی که سر راهم بوده بچشم. دیر فهمیدم تو زندگی میان برها همیشه راه را نزدیک نمی کنند . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
می گویند زیبایی باعث یک جور لذت است . در صورتی که زیبایی فقط باعث بیان بهتر است./ محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
چرا یک آدم باید به حرف های تاریکی کسی گوش کند؟ هر چه نباشد حرف های تاریکی آدم با حرف های روشنایی اش خیلی فرق دارد. میان تاریکی آدم بیشتر شبیه خودش است تا دیگران و این خیلی ناجور است. فکر می کنم دیوانه خانه ها پر از آدم ها یی است که نمی ترسند حرف های تاریکی شان رابقیه بشنوند. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
به نفع مان است که تاریکی هر چه که هست و نیست را بپوشاند. چون چیزهای خوب دنیا کمتر از چیزهای ناجورش است . آن مقدار چیز وحشتناکی که از تاریکی می زند بیرون در مقابل آن چیزهای وحشتناکی که تاریکی ها تو خودشان مخفی می کنند هیچ هستند . اگر تاریکی درون ما می گذاشتند همه ی آن چیزهای ترسناک خودش را به ما نشان بدهد ، آن وقت قدر تاریکی را بیشتر می شناختیم و بهترین اسم های دنیا را رویش می گذاشتیم. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
اگر کتاب های ترسناک را بتکانی می بینی همه ی کتاب فقط توصیف تاریکی و سایه های عجیب و غریب بیرون و درون آدم ها ست . در صورتی که هیچ چیز مثل تاریکی به آدم ها آرامش نمی دهد . چون همان قدر که تاریکی چیزهای خوب را مخفی می کند چیزهای ناجور را هم از چشم ها می پوشاند . وقتی چیزی را نمی بینی و متوجه اش نمی شوی می توانی به خودت بگویی وجود ندارد و تاریکی این طوری بیشترین خدمت را به آدم ها می کند. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
کاری که آدم در تمام عمرش ازش دست بر نمی دارد فرار است . فرار های جور و اجور و عجیب و غریب . هر چه فرار های آدم بیشتر باشد معلوم است به مهلکه نزدیک تر است . / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
زن ها غول ها یی هستند که مردها از ترس شان آن ها را تو چراغ جادو حبس می کنند و بعد از شان می خواهند که آن ها را به آرزو ها شان برسانند. / محمد رضا کاتب / رمان رام کننده /...
مردها دروغ های زن ها را باور می کنند چون دروغ شیرین است از جنس خیال و رویاست . / محمد رضا کاتب / رمان لمس...
غصه ها و آرزوهای آدم هفت تا جان دارند. وقتی می کشی شان میروند لباس عوض می کنند وبا یک سر و وضع تازه بر می گردند دوباره تو زندگیت . این که چطور می شود حریف هر چیزی شد اسمش می شود زندگی . رمان لمس / محمد رضا کاتب...
همیشه من از هرکی خوشم میادطرفدارم که این ببره ، می بازه!واقعا من سال ها گفتم که آخه این چیه کهمن از هر تیمی خوشم میاد، اون بازنده ست.بعد ،چندین روز زندگی برام چنان تلخ میشه...موقع بازی تنیساصلا به من مربوط نیست اینا کینتپش قلب پیدا میکنموای این داره میبازه،عقب افتادهبعد همون موقع هم به خودم میگمتو مگه خُلی،به تو چه مربوطه؟ولی به این نتیجه رسیدم که واقعامقابله آدم با آدم،همیشه فاجعه استتوی یه شعری یک زمانی گفتممن نخواهم...
لئو ﺑﻮﺳﮑﺎلیا :باید ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺎشیدﺷﻤﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ ، ﺭﺳﯿﺪﻩ ، ﺁﺑﺪﺍﺭ ، ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ، ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﺩﻣ ﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ !ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻏﻮﺑﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﻣﻮﺯ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭﻡ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ ، ﺩﺭ ﺣﺎلی که ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ....
جالبیم، همیشه می گوییم یکرنگ باش اما همیشه مجذوب رنگین کمان میشویم...
میدونستین «دورت بگردم» واقعیه و واقعا فرد خوب میشه!قدم زدن دور یک فرد بیمار (معمولا در سه یا هفت نوبت) با این نیت که انسان ناخوشی اون شخص رو به خودش بگیره از رسوم شناخته شده ست؛ داستان از اینجاست که امپراطور مغول باهور؛ برای خارج کردن بیماری از بدن پسرش همایون و انتقال اون به بدن خودش، این کار رو انجام داد و در این حادثه ولیعهد باهور حقیقتا خوب شد اما امپراطور کمی بعد درگذشت خیلی جالب بود.....Saeideh......
یک بار شعار جالبی را روی برچسب سپر یک ماشین در پارکینگ کلیسا دیدم و آن را پشتخبرنامه یکشنبه ی خود یادداشت کردم. شعار این بود : «خیر است» با دیدن این جمله لبخند زدم.«خیر است» فلسفه این کتاب استتصور من این اعتقاد راسخ است که آنچه روی می دهد خیر است و زندگی روایتی است که شما هم دستی در نوشتن آن داریدما در گیر ظاهر امور هستیم اما چیزی که اهمیت دارد ایمان است، ایمان به اینکه «خیر است»- بنویس تا اتفاق بیفتد- هنریت کلاوسر...
سرگذشت آدم ها... صبح طبق روال همیشه به دانشگاه می رفتم پیرمردی را دیدم که از خیابانی دو طرفه عبور می کرد و فارغ زِ عالم خویش بود. خیلی برایم جالب بود، چگونه به این حجم از سرخوشی و بیخیالی رسیده است! برای خودش بشکن می زد و زیر لب آوازی زمزمه می کرد.به عمق چشمانش که خیره می شدی به هزاران داستان نافرجام می رسیدی. ولی می توانستی آن لبخند ژکوند را از زیر ماسک بر لبانش تشخیص دهی. به راستی چه بسیارند آدم هایی که ظاهر خود را حفظ می کنند با وجود آ...
شوهرتان با خواهرتان رابطه داشته و به شما خیانت کرده؟ خب، حالا لااقل می دانید چقدر برای اطرافیانتان مهم هستید!کارتان را از دست داده اید؟ چه خوب! حالا فرصت دارید به کارهای مورد علاقه تان بپردازید!کرونا آمده؟ چه جالب! دست کم تعادل دنیا برقرار شده! ببین طبیعت چطور زده زیر آواز و پنگوئن ها آمده اند وسط شهر و همه چیز برگشته سرجای خودش!!قرنطینه شده اید؟ چه بهتر! از شر رفت و آمدها و مهمانی های خسته کننده و کلاس درس و مدرسه راحت شدید!ای بابا! درست...
من میتونم 24ساعت بهت فکر کنم ،بعد ک دیدمت بهت نگاهم نکنم!من میتونم همه عکساتو چاپ کنم بزنم دیوار اتاقم،اما پی امتو سین نکنم!!!من میتونم از حسادت بمیرم اما با اونی ک باهاته بلند بلند بخندم ک نشون بدم بی تفاوتم!!!میتونم وقتی گریه میکنی بهت بخندم و بعدا ب یاد گریت تب کنم!!اره من میتونم جالب نباشم منو از چیزی نترسون!...
خوب حرف زدن بلد نیستم..آدم جالبی هم نیستم..امّا جوری دوستت دارم ،که وقتی نیستیگریه میکنم....
هواشناسی اعلام کردهوای یڪدیگررا داشته باشیددل نشڪنیدقضاوت نڪنیدبه غم ڪسی نخندیدبه راحتی ازیکدیگر گذر نڪنیدهوای دلتان راداشته باشید ....
اشک های تلخی که بر قبرها می چکند همان حرفهای شیرینی هستند که روزگاری باید بر زبان می آمدند ولی افسوس......