یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
ز تو جز تو نخواهماگر عشق گناهست ببین غرق گناهم...
قصد من از حیات تماشای چشم توست...
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما رابه عالمی نفروشیم مویی از سر دوست...
حیران شدم در کار تودرمانده ام از رفتار توهم می گشایی پای راهم قفل و بستم می کنی...
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی...
میل من سوی شما قصد توسل دارد...
بی خوابی من درد بزرگیست و لیکنترسم که بخوابمو تو در خواب نیایی...
از من فقط تو مانده ایدر تو جهانی کهمرا نداشت...
بعضی دوستت دارم هافقط لب مرا می خواهد و گوش تو راکه بی فاصله بگویمدوستت دارم ...
مرا در آغوش بگیرتا جنازه ام روی دستت بماند...
قول دادم که در اندیشه ی خود حبس شومدل به بالا و بلندای خیالی ندهم...
کنار مشتی خاک در دور دست خودم،تنها نشسته ام...
گویند که چرا دل بدیشان دادیولله که من ندادم ایشان بردند...
میل من از جمله ی خوبان عالم سوی توست...
تو در کنار خودت نیستی نمی دانیکه در کنار تو بودن چه عالمی دارد...
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کندخواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد...
آنکه بر لوح دلم نقش ابد بست تویی...
در نگاهم تو فقط منظره ی دلخواهی...
مطمئنم گفته بودی با توام تا روز مرگمن فقط شک میکنم گاهی مبادا مرده ام...
زلف چون دوش رها تا به سر دوش مکنای مه امروز پریشان تر از دوش مکن...
راستی آرزو کنمتبرآورده شدن را بلدی؟...
نشسته باز خیالت کنار من امادلم برای خودت تنگ می شودچه کنم ؟...
من اهل دوست داشتنم تو اهل کجایی ؟...
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی مانم...
شانه گهواره بکنبلکه کمیخواب روم...
دوستت دارم رااگر یک گوشه دنیا بگذارندمن آن گوشه را فقط با تو میخواهم...
چشمان تو شراب استو من مست آن چشمانت...
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منییک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی...
یادت اگر چه خاموشکِی می شود فراموش ؟نامت کتیبه ای شد بر سنگ روزگارم...
کی می شودروشن به رویت ، چشم من ، کی ؟...
گاهی میان مردمدر ازدحام شهرغیر از توهر چه هست فراموش می کنم...
چو تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید...
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من ؟تا شرح دهماز همه ی خلق چرا تو ؟...
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوزمرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز...
گر نمی کوشی به درمانمبه آزارم مکوشمرهم دل نیستیبر سینه پیکانی چرا ؟...
بگفت تو ز چه سیری؟ بگفتم از جز تو...
قتل غیر عمدیعنی محو تماشایت باشمتو حتی اسم کوچکم را ندانی .......
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی...
معنی با تو بودن برای من به سلطنت رسیدن استچه قدر در کنار تو مغرورم...
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را...
من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگراناول به دام آرم تو را وآنگه گرفتارت شوم...
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهت...
باران می بارد و من در انتظار آمدنت !عجب خیال باران خورده ای ......
حتی اگر خیال منی دوست دارمتای آن که دوست دارمتاما ندارمت...
به خنده گفت اگر جز تو را عزیز بدارممرا عزیز بداری ؟به گریه گفتم : آری...
من به غیر از تو کسی یار نگیرم ، آری...
تنم می لرزد از احساس تنهایینمی آیی؟من آن بیدی نبودمبا نسیمی لرزه بردارم...
به خوابم گر نمی آییمرا بی خوابخوابم کن...
دلِ من هر چه غلط بود فراوان کردیدوستش داری و پیداست که پنهان کردی...
چسبیده ام به توبسان انسانبه گناهشهرگز ترکت نمی کنم...