پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کنار بوته ی اسفند و بادهای بهارچقدر بوی خوشی داشت شنبه های قرارچقدر در نظرم بی دلیل زیبا بودحضور شاپرکی لا به لای بوته ی خارچقدر در نظرم شاد بود و ثروتمندمیان مردم ده، کودک دوچرخه سوارهنوز نام تو می بارد از دهان کویراز آن شبی که صدایت زدم در آب انبارمرا به سادگیِ آبیِ کجا می برد؟نقوش هندسی یک گلیم حاشیه دارکجاست روشنی آن چراغ بغدادیکه می رساندم از آن شام بی ستاره به یارچه مانده است از آن روزهای دار و درختبه غیر سفره ی پ...
پر است ساک من از خرده ریزهای عزیز پر است خاطرم از خاطرات یار و دیار...
هر کاسه و بشقاب لب پَر، خوب می دانددر وقت های ظرف شستن، شعر می خوانم...
در نگاهم تو فقط منظره ی دلخواهی ️️️️...
نکند بوی توراباد به هرجا ببرد...خوش ندارمدل هر رهگذری را ببری...! ...
اگر چه قافله سالار کاروان شدهایخبررسیده که هم دست یاغیان شدهایقرار بود که چون کوه پشت من باشیولی عمیقترین درهی جهان شدهای......
در نگاهم تو فقط منظره ی دلخواهی...