پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کاش شبی بیایدکه با همستاره بِشماریم جایِ غم،آرامش موج بزند بین ماندور شود دلتنگی از دلِ مان...
کنار دریا قدم میزنممی خواهم تمام توراخاطرت، عطر جا مانده اترا به موج دریا بسپارمنمیدانم خاصیت دریاست...عاشق باشی عاشق تر میشویشاعر باشی شاعر ترنمیدانمفقط میدانمدوباره با موج دریا در آغوشت گرفتم........
باز از کجایِ این شهررد شدی که باد عطرَت را انداخته به جانم، که دیوانه شدم......
خنده یِ اول صبح اتچه شیرین است آدم دلشِ نمی آید از "تو"چشم بردارد.......
پاییز آماده رفتن شدهتیک تاک رفتنشرا می شنونمو زمزمه بر روی لبشکه زمستان خوبی در راه استاما اگر ...تو با اولین برفش بیایی......
کاش میدانستیمن درهوای تو نفس می کشم بی هوایتمنی در کار نیست.......
دوست ندارمدر فصل دیگری عاشق شوم" پاییز "حال وهوای دیگری داردپر از شعرهای عاشقانه استحتی دلتنگی هایش شیرین تر استبا بوی زردترین برگ هایشمی شود زندگی کردعاشقی در " پاییز " شعری ست همیشه شنیدنی...مژگان بوربور...
باران می بارد و چه زیباست بوسه ی قطره هایش بر تن زمین و زیباترعاشقانه هایی که جاری شده در هیاهوی این شهرتو بگوچرا من بایدزیر بارش این باران و هیاهوی این عاشقانه هاتنها با خاطرات تو قدم بزنم؟چرا؟...
تو مثل هیچ کس نیستینگاهت!لبخندت!چشمان دل فریبت!تو !قشنگ ترینزن تاریخیدر نگاهِ من...
آنقدر از عشق میگویمکه صدای سکوتتوبشکند...دنیا پر شود از صدای عشق تو......
جمعه یعنی هجوم خاطرات تو......
من پر از یاد توام؛ تو مرا یادت نیست.......
چه عذابی !من باشم و دل.....با عطر باقی مانده.....بر روی پیراهنت........
پاییز...آرام آرامقدم بردارکه تو " فصل"عاشقانه هایی و " من" تنها...!...
آتش عشق تو باریددیوانگیدر منجوانه زد.......
حساس شدمبه توکه همیشه کنارمباشیدر آغوش ام باشیاین همه حساسیت مرا روزی دیوانه می کند.......
تو نیستیدر میان ازدحام این شهرپنچ شنبه های من رنگ و بوی جمعه را می دهد...
شعر مناز آتش عشق توستکه روز و شبشعله میکشدبه جان خسته ام.......
"پاییز"همه ی عاشقانه ها را با خود آوردهفصل باران نم نم و...رنگ تند نارنجیتنها یک چیز کم داردیک "همراه"آن هم از جنس توفقط تو...
شهریور یعنی:" داغِ " نبودنِ توو بوی رسیدنِ پاییز،که غم انگیز ترین خاطره هایم از " اوست"...
از تن واژه هاپیکری تراشیده اماز توکه عاشقانه بسرایمتتا مست کند جان جهان را.......
پا به پای بهار بیاکه زندگی بوی تازگی بدهدو از گوشهِ گوشه اششکوفه ها بشکفد از آمدنتتو بیاییتازه این فصل معنا خواهد گرفت......
دلتنگ روزهایی هستمکه معنی خداحافظتا فردا بود. .__.بیا قدم زدن هایمان رادوباره تکرار کنیم،این خیابان همدلتنگِ توست...!...
هوا خواه "توام"چو "تابستان"به گرمای "مُردادش"...
اگر هر صبحلبخندِ دلنشین اتونگاه مهربانتبرکت زندگی ام باشدچیز دیگری از " خدا "نمیخواهمجز همیشه بودنت در کنارم.......
عجب عاشقانه هایی امشبمیان من و"معبودم" هستمن با هزاران اسم صدایش بزنماو هر بار بگوید "جانم"...
حال و هوایی دیگر می گیردلحظه هایی که تو در کنارمنیتعبیر" بهشت"جز این خلوت های عاشقانه نیست!بودنت، بوی عشق می دهدبوی" آرامش "تو جریان حیاتی در رگ زندگی...
آرامشِ جان...من را در حصار آغوشتحبس کنتا صدای قلبِ "تو"را رسا تر بشنومای تنها دلیل زنده بودن "من"همیشه در کنارم بمان....
وقتی تو را دارم ، همه ماه هامثل اردیبهشت عاشقانه اندپر از شعرو غزل...پر از حس دوست داشتن...
اینقدر عطر ِآغوشتعمیق هست... تا عمق وجودم فرو رفتهیقین دارم "تو" با بهار آمده ایاین طور ...دل بُردن را فقط ،فصل بهار خوب بلد است....
تو مثل هیچ کس نیستی نگاهت لبخندت چشمان دل فریبت تو قشنگ ترین دختر تاریخی در نگاهِ من...
بَهارجان ببین... چقدرآغوش اش دوستداشتنی ست لبخند اش زیباستبوسه اش شیرین اینگونه که من عاشق اش شدم تو به زیبایی آن نمیرسی......
من انگیزه دادن را خوب بلدمحتی به " خودم "امیدی که شاید تو بیاییمرا زنده نگه داشته است... ...
حالِ من حولِ محور توستبیا موقع تحویل سال اَحْسَنِ الحالم کن.....
گفتعشق را برایم معنا کنزیر لب آرام گفتم"چشمانت"...
از وسعتِ لبخند توجان می گیرد زندگی ...بگذار لبخندتحالِ تمامِ روزهایِ مَرا خوب کند......
جانادورِ زندگی مان حصاری کشیدمبه بلندای عشقم به توکه هیچ چیزی نتواندما رو از هم جدا کند.مگر دیگرنفسی نباشد...!...
با تو بودندل نشین تر می شوداین ساعت های آخرپاییز...شب یلدا هرچه بلند ترحال من بهتر و بهتر......
پاییز هم رفت!حساب کن!با مهربانی ،دل چند نفر را بدست آوردیو با غرور،شیشه ی چند دل را شکستی؟مهربان باش ،عاشقی کنکه جوجه های آخر پاییزت مهربانی باشد و عشق و محبت...
اسم اش را هر چه دوست داری بگذارعشقدلتنگیاما من " دیوانه" توام...
پاییز آماده رفتن شدهتیک تاک رفتنشرا می شنونمو زمزمه بر روی لبشکه زمستان خوبی در راه استامااگر ...تو با اولین برفش بیایی......
با " تو"سرو سامان گرفته،تمامِ دلواپسی های "من"تو آنقدر خوبیکه گاهی فکر می کنمخوبی های دیگران ،سوء تفاهمی بیش نبوده......
میانِ آشوب بودنِ احوالِاین روز هایم یک تووجود دارد ،که قوّتِ قلبمو آرامشِ وجودم است ..!و من ،به آن تو خیلی نیاز دارم . . ....
دلم دیگر با خودمراه نمی آیدهر روز پرسهمیزند در خیال تو......
دوست ندارمدر فصل دیگری عاشق شوم" پاییز "حال وهوای دیگری داردپر از شعرهای عاشقانه استحتی دلتنگی هایش شیرین تر استبا بوی زردترین برگ هایشمی شود زندگی کردعاشقی در " پاییز " شعری ست همیشه شنیدنی......
کی میرسد...آن صُبحکه من صدایِت بزنمتو بگویی جانا......
نه فصل می خواهدنه بارانمن برای گرفتنِدستانتمنتظرِ هیچ اتفاقی نیستم.......
من همان مجنونم،که غم دوری توعاقبت میکشدم......
دستانت... هنوز گرم است همچو آفتاب شهریور! اما؟ نگاهت... رنگ و بوے پاییز میدهد!!!...
تو همان " عشقی"که هر دم و باز دمَماز " عطر تو "جان میگیرد،و درهر نفس از " تو"دیوانه تر می شوم وهر لحظه از تو عاشق تر.......