پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بیا که هر دو به نوعىبه شانه محتاجیمدوباره موى تو وحال منپریشان است......
-یک زن ؛هرگر نمی رود ...تنها از آنچه که هست ،دست می کشد…!...
ﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩﻧﯽ ﻫﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﺵﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ، ﺩﻟﻢ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ!...
مستم و دانم که هستم من ای همه هستی ز توآیا تو هم هستی؟...
-کسی چه میداند ! شاید این دنیا ؛جهنم یک سیاره ی دیگر است…...
دزد اگر شب گرم یغما کردن استدزدى حکامروز روشن است ......
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست ..!در و دیوار گواهی بدهدکاری هست ......
هر کسی به اندازهضربه هایی که خورده،تنهاییشو محکم تر بغل کرده......
باران باشدتو باشییک خیابان بی انتها باشد به دنیا می گویمخداحافظ!...
از گلی که نچیده امعطری به سرانگشتم نیستخاری در دل است....
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺍﺳﺖﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺒﯿﻨﺪ ......
-وقتی من بمیرم ؛آیا دنیا هم با مناندکی خواهد مرد…!...
من به چشمان خیال انگیزت معتادمو در این راه تباهعاقبت هستی خود را..!...
بخندخنده های توترکیدن شاهوار کوهستان های انار است….....
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هستیا شب و روز بجز فکر توام کاری هست...
بریده غصه ی دل کندنت امانِ مرا ،،،...
پس از من،کسی اگر تو را ببوسدبر لبانتتاکستانی خواهد یافتکه من کاشته ام!نزار_قبانی...
با صراط المستقیم چشم تو مرتد شدمقبله ام تغییر کرد و جمعه ام یکشنبه شد...
عشق معراجی ستسوی بام سُلطان جَمالاز رُخ عاشق فرو خوان قصه معراج را......
می توان سوختاگر امر بفرماید عشق..........
دل زنده میشودبه امید وفای یارجان رقص میکندبه سماع کلام دوست...
عشقآموخت مَراشکل دگر خندیدن......
ز تمام بودنی ها تو همین از آن من باشکه به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد......
ناله اگر که برکشَم،خانه خراب میشویخانه خَراب گشته ام!بَس که سکوت کرده ام......
نبضِ مرا بگیرو ببر نامِ خویش راتا خون بَدل به باده شوددر رَگان من......
رفتنتمن را هم بُردامامردی شبیه منهمیشه در ایستگاهمنتظر توست...
ای کاشیکی بیایدکه وقت رفتننرود!!...
با همه جلوهی طاووسو خَرامیدنِ کبکعیبت آن است کهبیمِهرتر اَز فاختهای......
دنیا همه شعر است به چشمم، اما...... شعری که تکان داد مرا بود...
دست به بند می دهمگر تو اسیر می بری......
من همانم که شبی عشق به تاراجش برد.........
چسبیدهام به توبسانِ انسانبه گناهَشهرگزترکت نمیکنم....
در شهر کوچک مندلهره ی ویرانیستگوش کنوزش ظلمات را می شنوی ؟...
ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪآﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢرا اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽراﺣﺘﯽ........
گفتا که : دلت کجاست ؟گفتم : بر اوپرسید که : او کجاست ؟گفتم: در دل...
گاهی چنانم بی توکه عبور سایهام از کنارمنگرانم میکند . . ....
دگرم آرزوی عشقی نیست بیدلان را چه آرزو باشد!...
اگر هنوز من آواز آخرین توام ،بخوان مرا و مخوان جز مرا که می میرم......
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی حافظ...
من همانم که شبی عشق ، به تاراجش برد...................
هرکس هوس سخن فروشی داندمن بنده آنم که خموشی داند...
من نشستم برَویمِی بخریبرگردیترسم این استمسلمان شده باشی جایی..!...
کسی در من فرو ریختشاعر شدمدیوانگی شروع شاعرانگی است..........
عاشق شوریده دلدر دفتر شعرش نوشتهر کسی یک دلبر جانانه داردمن تو را.... اخوان ثالث...
جای مردان سیاستبنشانید درختکه هوا تازه شود ......
ماه منظومه من مشتری اش بسیار است !!...
ظاهر آراسته ام در هوسِ وصل، ولیمن پریشان تر از آنم که تو می پنداری...
تو را می خواهم و دانم که هرگزبه کام دل در آغوشت نگیرم........ فروغ فرخزاد...
تو نیم دیگر من نیستیتمام منی!تمام کن غم و اندوه سالیان مرا...!...