پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شانه ای میخواهد این دل تا به آرامش رسدکوله بار درد و رنجم، ساحل اَمنَم کجاست؟سجاد یعقوب پور...
در نبود تووسعت تنهایی ام رادر آغوش می گیرمو بر شانه های شبتکیه می دهمتا حرف های نگفته امبه وقت دلتنگیاز چشم هایم ببارندمجید رفیع زاد...
تا نهادم سر به رویِ شانه ی عشقشداد زد مادر؛ لنگ ظهر شد، برخیز دیگر!شیما رحمانی...
چگونه شعر بگویم ، به دفتری که نمانده؟چگونه سبز شوم ، با صنوبری که نمانده؟چگونه دل بدهم بر دعا و معجزه ، وقتیهوای مرگ گرفته ، به باوری که نماندهچگونه مست کنم از شراب لایتناهیبه استکانِ شکسته؟به ساغری که نماندهچگونه اوج بگیرم در آسمان و برقصم...؟به بالِ بسته و زخمی ، وَ یا پری که نماندههوای بارشِ درد است ، من چگونه ببارمبه روی شانهٔ امنِ ، برادری که نمانده...شکایت از که کنم یا غرامت از که بگیرمزِ دستِ بغض ، وَ یا میز...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده امدر پشت پنجره ای رو به خیابان مرده امگریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ستبودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیستمیشوم خیس در خیال زیر بارانی که نیستقدر هق هق شانه ای حتی برای تکیه نیست جزء به دیوار سر نهادن جا برای گریه نیستمن و تو عابرانی در یک مسیر پر خطر بودیممهره های بازی برای یک جمع مختصر بودیم...
هر شبکنار خیالت می نشینماما نه شانه ای برای تکیه می بینمو نه دستی برای نوازشچاره ای نیستجز آنکه همراه با خیالی واهیاز شب عبور کنمتا در سپیده ای دیگربه دنبال آرزوهایگمشده ام باشممجید رفیع زاد...
بگو چگونه منتشر نشوم؟ در حواس شانه اتکه از روزنه ی تو حروف رنگ دیگری دارد.مریم گمار...
پیش چشمم گیسوان را بسته و واکرده ایکرده ای وابسته ی خود هم مرا هم شانه را...
بیا شانه ها راتقسیم کنیم من تکیه به شانه تو وتو شانه به موی من نسرین حسینی...
من عشق می خواهم فقط، یک عشق معمولی دلتنگ باشم شانه ام باشی، همین کافی ست...
یک شانه برای گریه کردن ها چند؟ یک دوست برای این دل تنها چند؟سخت است تمام عکس ها یک نفرهیک ما دو نفر بجای این من ها چند؟...
خوشا شانه که چنگ در گیسوی تو دارد خوشا شانه که بر دوش گیسوی تو داردارس آرامی...
شانه ام از غمِ بی هم نفسی می لرزد هم نفس ! بر سرِ این شانه تو را گم کردم...
بیا که حالِ پریشان من چه پی در پیشبیه زلف تو در باد، "شانه" می خواهد...
غربت یعنیتمام وجودت بغض شود و برای دریا شدنش شانه ای نباشد جز شانه ی دیوار ...!!...
خورشید منی بیا و بر من تو بتاباندر بغلم بیا و آسوده بخوابسر را تو بذار بر سر شانه ی منبا نغمه ی خوش بخوان تو یک قصه ناب«بهزاد غدیری»...
.کاش می شد یه آگهی تجاری هم بود این شکلی:" دل گرفته تان را به بالاترین قیمت خریداریم..شانه می دهیم ؛سر بگذارید ،درد و دل کنیدو نترسید از بعد! "...
موهایم را روزگار شانه می زندمی خواهد... تارهای تیره اش را سپید کندو این لعنتی دست بردار نیستشانه را به دست کسی نمی دهدرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
هست صد دیوار اما شانه چیز دیگری ستگریه دارم، شانه ات، دیوانه! چیز دیگری ستکلبه دنجی برایم نیست، من هم می رومحتم دارم گوشه ی میخانه چیز دیگری ستکم تبارز می دهد بار غمم را خانه امای غزل! غافل مشو زولانه چیز دیگری ستشعر یعنی: خط و خال و هیچ دیگر غیر ازینشعر یعنی: دلبر مستانه چیز دیگری ستگفتمش جانانه ام، گفتا بگو عشقم، ولیجان من! جانان من! جانانه چیز دیگری ستگفتمش مجنون شدم، لیلای من! با خنده گفتعشق یعنی حرف مفت، افسان...
در وصف آن زلف پیچیده چه بگویم؟جز که این پریشانی بر شانه مبارک!!ارس آرامی...
پیله کردم به تو هربار که پروانه شومآن قدر چرخ زنم چرخ که پروانه شومآرزویم همه این است که یک لحظه فقطبر سرم سایه شوی بر سر تو شانه شومعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
در وصف این زلف پیچیده چه بگویم؟جز که موی پریشان بر شانه مبارک!!ارس آرامی...
دستیش انار و دست دیگر شانه ستبر روی لبانش غزلی مستانه ستحالا که میاید از سفر یلدا، حیفپاییز به فکر رفتن از این خانه ست...
شانهکلمه ی به شدت عاشقانه ای ست!که فرقی نداردمال تو باشد_که بکشم به موهایتیا مال من_که سرت را بگذاری رویش!...
شانهکلمه ی ِ به شدت عاشقانه ای ست !که فرقی نداردمالِ تو باشد، که بِکِشم به موهایتیا مالِ من، که سَرَت را بگذاری رویش...
قرار بود شانه باشددست به قیچی داد...
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویتبگذار حسادت بکند شانه شانه...
زلف آن است که بی شانه دل از جا ببرد...
شاید این غصه مرابعد تو دیوانه کندکه قرار است کسی موی تو را شانه کند......
نقطه یامنِ جهان شیبِ کمِ شانه ی توست .......
جانِ مادرموهایت را شانه میزنم و میبافم دستانم بوی گل میگیرندبه صورتت دست میکشم و دنیایم زیبا میشودغم ها به خواب میروند و تو بهانه شادی ام میشوی...
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟...
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ استگاه میماند و نا گاه به هم میریزد...
حق من بود سر زلف تو را شانه کنم...
بیا که هر دو به نوعىبه شانه محتاجیمدوباره موى تو وحال منپریشان است......