شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آنقدر از تو پُرم که بایستم مقابلِ بادپشتِ سرمجهان مست میشود ....
آرام شده ام مثل درختی در پاییزوقتی تمام برگ هایش راباد برده باشد...
باد کُلاه ام رابرداشت موی سرم اما روسفید بیرون امد...
دیر کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد ....
از دید خلق، هرزه و هرجایی است بادبا این که قدر ناخن تو کوچه گرد نیست!...
باد با حلقه ی زلفان تو بازی میکردگفتم: این مغز سبک را هوس زنجیر است...
خواب شوى ، باد شوى ، در گذر آب شوىعشق نمى رود ز سر ، عشق سفر نمى کند...
هیچ و باد است جهانگفتی و باور کردی؟!کاش، یک روز، به اندازه ی هیچغم بیهوده نمیخوردی!کاش، یک لحظه، به سرمستی بادشاد و آزاد به سر می بردی...
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشتچون آب به جویبار و چون باد به دشتهرگز غم دو روز مرا یاد نگشتروزی که نیامدهست و روزی که گذشت...
نیستیکه انگار بادبا توبه دوردست ها گریخته...
آرام شده ام...مثل درختی در پاییزوقتی تمام برگ هایش راباد برده باشد...!...
بی چاره دل که غارت عشقش به باد دادای دیده خون ببار که این فتنه کار توست...
همهمه ی علف زارانحرفاز باد است...
دوبرگ/روی نوک سینه ی پاییز/باد دست بردار نیست...
چقدر بگویمموهایت را ببنددلم را باد دارد میبرد....
افتادن ،پاداشِ خوش رقصیِ برگدر مقابل باد....
آرام شده ام/ مثل درختی در پاییز/ وقتی تمام برگ هایش را/ باد برده باشد...